تهيونگ منتظر بود تا نامجون وارد بشه و جونگ كوك پشت تلفن منتظر بود-چي شد؟
نامجون مكثي كرد:
-مشخصات الكي بود و شخص حقيقي اي پشتش نبود. ميتونيم شكايت كنيم البته به جز اون عكس كه توي كانكسه بقيه عكسا از نظر قانوني موردي ندارن.كه اونم حقيقتا ارزش نداره بخوايم دنبالش بدوييم.تهيونگ با نا اميدي پشت تلفن ناليد:
-كوك...نامجون اتاقو ترك كرد.
-كوك من متاسفم...
جونگ كوك با اضطراب پرسيد:
-برنامه چيه؟ چي ميخواي بهشون بگي؟ داستانامون بايد يكي باشهتهيونگ سكوت كرد. نميخواست جواب بده
از لحن جونگ كوك نگراني ميباريد:
-نقشت چيه تهيونگ؟هر غلطي ميخواي بكني بايد بهم بگي تا منم يه خاكي تو سرم بريزم!تهيونگ با لحن آرومي گفت:
-بهم گفتن تكذيب كنم...سكوت بدي توي تلفن پيچيد:
و تهيونگ ادامه داد:
-شركت ازم خواسته تكذيب كنم جونگ كوك من واقعا متاسفم!!!!بعد از يه سكوت طولاني جونگ كوك جواب داد:
-خداحافظ
و تلفن در جواب الو الو هاي تهيونگ قطع شد.
جونگ كوك با شدت تلفن رو به زمين پرت كرد و تلفن تبديل به هزار تيكه شد.
سونگ وو سعي كرد پسرشو آروم كنه ولي جونگ كوك از عصبانيت نفس نفس ميزد.
-مهم نيست كي پشت اين قضيست بابا. من پشتتم. هر اتفاقي كه بيوفته
لحن جونگ كوك شكسته بود:
-ميخوان تكذيب كنن.سونگ وو با درد چشماشو بست:
-از مادام غير از اين انتظار نميرفت!جونگ كوك با بغض گفت:
-تنهام گذاشت آبا ! الان به خاطر مسائل اخلاقي از پروژه كنار گذاشته ميشم!اخراج ميشم!روي زمين نشست و سرشو توي دستاش گرفت. هيچ راه حلي به ذهنش نميرسيد.
سونگ وو كنار پسر دل شكستش زانو زد:
-من كنارتم بابا. هر اتفاقي بيوفته! هر اتفاقي!!!!===================
{پارازيت: لطفا بعدا پارت توضيحات تكميلي پايين رو بخونيد}
====================تهيونگ هر كاري ميكرد جونگ كوك جواب نميداد. چند روز گذشته بود .شركت نبود موبايلشم جواب نميداد. اخبار رو شنيده بود و ميخواست مطمئن بشه حالش خوبه.
امروز جلسه داشت با شركت جيرا .
قرار بود مسئول پروژه ي ديگه اي براي پروژه شون تعيين بشه كه پدر جونگ كوك و مسئول جديد بايد حضور داشته باشن.جونگ كوك تمام تلاششو كرده بود توضيح بده ولي هيئت مديره شديدا رفتارشو غير حرفه اي دونسته بودن . خبر پخش شدن انحراف جنسي پسر مديرعامل كار رو حتي براي سونگ وو هم سخت ميكرد و شانس جونگ كوك براي استخدام رو تقريبا به صفر ميرسوند.چه رسد جانشيني جايگاه پدرش
YOU ARE READING
THE RULE NUMBER 3 [vkook]
Fanfictionجونگ كوك آروم پرسيد: -يعني هدف زندگي اين نيست؟ كه لذت ببريم... لذت هاي وحشي... مثل بوسيدن پسري كه نميشناسي؟ تهيونگ لبخندي زد: -مگه ما همه خودمحور نيستيم؟ كاري رو ميكنيم كه فقط و فقط به نفع خودمونه و فقط خودمون لذت ميبريم... هممون خودخواهيم... جونگ...