ايميل شماره 106
"حالش خوبه"================
ايميل شماره 133
"هيچ اتفاقي نيوفتاده. هوا يكم بارونيه
جونگ كوك فيزيوتراپيشو ميره و دارن براي عمل سوم آماده ميشن و منم... خسته شدم... دلم ميخواد برگردم."
==================ايميلو فرستاد و به سقف زل زد.
جونگ كوك هم فكرش درگير بود:
-هيونگ....توجه نامجون جلب شد:
-جانم-به نظرت من ميتونم عوض بشم؟ميخوام عوض بشم... ميخوام عوضي باشم... ميخوام تصميم بگيرم يه لاشي رواني باشم... به نظرت ميشه؟
نامجون چشماشو بست.
-البته كه ميشه. اگر بخواي ميشه.. ولي جونگ كوك چرا ميخواي قلبتو سياه كني؟جونگ كوك لباشو جمع كرد:
-خوب بودن خسته كنندست. بقيه توهم برشون ميداره از تو بهتر و باهوش ترن و ميتونن بهت آسيب بزنن. ولي ميدوني چيه هيونگ .... در نهايت ميزنن!!پس چرا از همون اول بهشون اجازه بدم؟نامجون سكوت كرد.ميدونست گاهي جونگ كوك به خاطر شرايطش خيلي توي افكارش گم ميشه...
و ميخواست كمي جونگ كوك رو از افكار تيره اش جدا كنه ولي با ورود دكتر الكساندر به اتاق حرفشون قطع شد و جفتشون سلام كردند.دكتر با ورودش به اتاق به نظر ميومد كمي نا اميد شده باشه.
نامجون با دقت به رفتار هاي معذب دكتر نگاه كرد.
بوي ادكلنش توي اتاق پيچيده بود
جونگ كوك سوتي كشيد
-اوووووووو دكتر داريد ميريد سر قرار؟دكتر خنده ي معذبي كرد :
-نه فقط ميخواستم حالتو بپرسمدكتر الكساندر با ديدن نامجون روي صندليش كمي به جونگ كوك نزديك شد و توي گوشش گفت:
-با برادرت راجع به چيزي كه بهت گفته بودم صحبت كردي؟جونگ كوك نيشخندي زد و اروم مثل خودش جواب داد:
-ما ديشب صحبت كرديم و از ديشب تا حالا برادرمو نديدم. نظرتون چيه يه مقدار صبر كنيد؟ اونم كم كم ميرسه! در ضمن اگه ميشه يه مقدار فاصله بگيريد دارم از بوي ادكلنتون خفه ميشم!دكتر بلافاصله فاصله گرفت:
-اوه نه نه من ميرم فقط...جعبه ي كادويي كوچيكي رو كنار بالشت جونگ كوك گذاشت.
و دوباره اروم بهش گفت:
-اينو بده بهش ... خودش ميدونه چيكار كنه..جونگ كوك خنديد و اينبار بلند گفت:
-واقعا دوست دارم واكنشش رو ببينم فكر كنم خيلي سوپرايز بشه.نامجون چشماشو بست. شايد بايد يه ايميل ديگه به تهيونگ ميداد. ماموريتش سخت تر از حد انتظارش شده بود.
بعد از رفتن دكتر با فاصله كمي سوكجين اومد
-اوووووووف عجب بويي! كي اينجا بوده؟ مارك ادكلنش چيه ؟مشتري شدم!!!نامجون با يه خداحافظي ساده سريع اونا رو ترك كرد.
سوكجين كمي متعجب شد:
-چش بود؟جونگ كوك غر زد:
-من از كجا بدونم وقتي حتي نميتونم سرمو تكون بدم!!!!
YOU ARE READING
THE RULE NUMBER 3 [vkook]
Fanfictionجونگ كوك آروم پرسيد: -يعني هدف زندگي اين نيست؟ كه لذت ببريم... لذت هاي وحشي... مثل بوسيدن پسري كه نميشناسي؟ تهيونگ لبخندي زد: -مگه ما همه خودمحور نيستيم؟ كاري رو ميكنيم كه فقط و فقط به نفع خودمونه و فقط خودمون لذت ميبريم... هممون خودخواهيم... جونگ...