جيمين با عصبانيت در زد و وارد شد.-جئون داره ميره روي مخم!
تهيونگ سرشو بالا اورد و با جديت گفت:
-و اين مشكل منه چون؟-چون داره از موقعيتش سو استفاده ميكنه! بهم ميگه كارم ناقصه ! جلوي كل تيمم آبرومو برده! هي بهترش ميكنم هي همونجوري منو دست به سر ميكنه اين شيت (sheet) بايد دو هفته پيش تاييد ميشد! ولي جئون امضا نميكنه!
تهيونگ سرشو بالا نيوورد:
-خب كارتو درست انجام بده! تا نتونه بهت گير بده!جيمين اخماشو توي هم كرد و با دلخوري گفت:
-ته اينقدر عوضي نباش من رفيقتم! يكم بهش گوشزد كن رعايت كنهتهيونگ با بي حوصلگي سرشو بالا اورد و به جيمين اشاره كرد بشينه
تلفنشو برداشت:
-به جئون بگو بياد دفترمبا ورود جونگ كوك تهيونگ همچنان سرش توي كاغذاي روي ميزش بود :
-بشين جئونمدرك اخري رو هم امضا كرد و سرشو بالا اورد:
-پارك ميگه باهاش همكاري نميكنيجونگ كوك دست به سينه شد و با كمي غرور گفت:
-من كار ضعيف دست مشتري نميدم. امضاي من پاي اون مداركه بايد در حد استاندارداي من كامل باشهجيمين غر زد:
-كارفرما براش مهم نيست! اون ميخواد سريع كارو تحويل بگيره ولي ما همين الانشم تاخير داشتيم ... اين ايراداتي كه ميگي خيلي جزئي ان!جونگ كوك با اعتماد به نفس گفت:
-اگر كارت مشكل داره، با دقت ايراداتو رفع كن اگر هم عجله داري بيشتر كار كن! به جاي ساعت چهار خونه رفتن تا ساعت دوازده كار كنسر پا ايستاد و گفت:
-من نبايد بهت ياد بدم چطوري كار كني پارك!تهيونگ شونه هاشو بالا انداخت:
-راست ميگه! بيشتر تلاش كن پارك!جونگ كوك نامحسوس لبخندي از طرفداري تهيونگ زد .
احترامي گذاشت و از در بيرون رفت.جيمين با غيظ چشم غره اي به تهيونگ رفت . از دفتر بيرون رفت و به طرف دفتر جونگ كوك پا تند كرد.
و درو پشت سرش بست و با عصبانيت گفت:
-خودت ميدوني داري اذيتم ميكني! اين تلافيه اتفاقات چند سال پيشه مگه نه؟جونگ كوك پوزخندي زد:
-مگه بچه ام؟!جيمين با حرص گفت:
-مشتري منتظره منم هزار و يك كار سرم ريخته ! ايرادات اونقدر مهم نيستن امضاش كن بذار بره مراحل بالاترجونگ كوك جلوي جيمين ايستاد. به خاطر قد بلندترش از بالا بهش نگاه كرد.
-مشتري منتظر بود!
كمي مكث كرد و گفت:
-دو هفته پيش خودم كارو تكميل كردم امضا كردم و فرستادم مراحل بعدي!
YOU ARE READING
THE RULE NUMBER 3 [vkook]
Fanfictionجونگ كوك آروم پرسيد: -يعني هدف زندگي اين نيست؟ كه لذت ببريم... لذت هاي وحشي... مثل بوسيدن پسري كه نميشناسي؟ تهيونگ لبخندي زد: -مگه ما همه خودمحور نيستيم؟ كاري رو ميكنيم كه فقط و فقط به نفع خودمونه و فقط خودمون لذت ميبريم... هممون خودخواهيم... جونگ...