ايميل شماره 198
"باورم نميشه امروز جونگ كوك تونست بدون واكر راه بره!اين مدت فيزيو تراپي هاش خيلي دردناك بودند براي همين بعد فيزيو تقريبا كل روز رو پاچه ميگرفت چون ضعف ماهيچه اي شديد پيدا كرده بود .ولي امروز تونست خودش به تنهايي راه بره.قدم هاش آروم و كوچيك بودند ولي چنان لبخند شادي زده بود كه كل بخش رو خوشحال كرد. بعدش دكتر الكساندر بهش اجازه داد مرخص بشه! باورت ميشه ؟ جونگ كوك بالاخره برميگرده خونه!!! البته دكتر قول گرفت براي آزمايشا و فيزيوتراپيش منظم بياد ولي جونگ كوك براي همينم خيلي خوشحاله .دكتر گفت اينقدر نتيجه عملش خوب بوده كه شايد لازم نباشه عمل چهارم انجام بشه . البته در حد احتماله.
الان بيشتر از شيش ماهه كه پاشو از بيمارستان بيرون نذاشته. قرار شده بعد از مرخص شدنش بلافاصله بريم پيتزا بخوريم. در نتيجه من از صبح دارم دنبال يه رستوران مناسب ميگردم"===========
نامجون لپتاپشو بست.جونگ كوك با قدم هاي آروم داشت وسايلشو جمع ميكرد.هرچقدر هم نامجون خواسته بود كمكش كنه اجازه نداده بود. خوشحال بود خودش داره اين دفتر از زندگيشو ميبنده.
-هيونگ كي مياد؟
نامجون ساعتشو نگاه كرد:
-الاناست كه برسه!-هيونگ صادقانه بگو لازمه تشك جديد براي اتاقم بگيرم؟ اگر لازمه بگو!
نامجون خنديد:
-مگه تشك اتاقت چشه؟جونگ كوك اخماشو توي هم كرد:
-آخه نميدونم چند بار روي تختم انجامش داديد!بعد نميدونم چطور كثيف كاري هاي بعدشو تميز كرديد! شايد يه تشك نو بهتر باشه نه؟نامجون قهقهه اي زد و با شيطنت گفت:
-اگر بخواي اينجوري حساب كني كلا پاتو نميتوني توي خونه ي برادرت بذاري! ولي باهم اتاقتو كامل برات تميز كرديم خيالت راحت باشه!جونگ كوك لباشو جمع كرد:
-خيلي چندشيد! هيچ وقت نبايد به روي خودم ميووردم از رابطتون خبر دارم اينجوري فقط باعث شده چندش بازي هاتونو بيشتر جلوي چشم من انجام بديد!نامجون نيشخندي زد. با اومدن جونگ كوك محدود تر ميشدند.ديگه نميتونست مثل قبل آزادانه صداي ناله هاي بلند سوكجينو داشته باشه.ولي راضي بود اومدن جونگ كوك به خونه و آزاد شدنشون از محيط بيمارستان براي همشون عالي بود.
بالاخره جونگ كوك تونست براي اولين بار وارد خونه ي برادرش بشه. با ورودش بلافاصله چشمش به تابلوي بزرگي افتاد
نامجون چشم غره اي رفت و دستشو كشيد:
-اينقدر بهش نگاه نكن خوشم نمياد! بعدشم اون هيونگته!جونگ كوك با چشم هاي مات شده دستش كشيده ميشد و نامجون عملا داشت اونو ميكشيد ولي جونگ كوك تكون نميخورد
با صداي آرومي گفت:
-ولي هيونگم عجب چيزيه!!!!
![](https://img.wattpad.com/cover/279685647-288-k776987.jpg)
ESTÁS LEYENDO
THE RULE NUMBER 3 [vkook]
Fanficجونگ كوك آروم پرسيد: -يعني هدف زندگي اين نيست؟ كه لذت ببريم... لذت هاي وحشي... مثل بوسيدن پسري كه نميشناسي؟ تهيونگ لبخندي زد: -مگه ما همه خودمحور نيستيم؟ كاري رو ميكنيم كه فقط و فقط به نفع خودمونه و فقط خودمون لذت ميبريم... هممون خودخواهيم... جونگ...