چشم هاشو روي هم فشار ميداد و نفس هاشو ميشمرد: يك...دو ...سه... يك ... دو....
بعد از يك سال بالاخره روز بزرگ فرا رسيده بودجيمين نگاهي به پسر كه چشماشو بسته بود و نفس عميق ميكشيد، انداخت و براي بار اخر پرسيد:
-مطمئني؟تهيونگ چشم هاشو باز كرد و چشم غره اي به سمت پسر رفت. جيمين دستاشو به حالت تسليم بالا گرفت:
-من فقط هر لحظه احتمال ميدم منصرف بشي! ديگه نميپرسمتهيونگ نگاهي به حلقه ي توي دستش انداخت :
-منصرف نميشمكرواتشو تنظيم كرد و از جيمين پرسيد:
-مرتبم؟جيمين با لبخند گفت:
-سكسي مثل هميشه !تهيونگ غر زد:
-اينا رو ميگي كه دوست پسرت هميشه چپ چپ نگاهم ميكنه ! جمع كن خودتو!جيمين لبخند كمرنگي زد . تهيونگ نفس عميقي كشيد :
-همه اومدن ؟جيمين جدي شد و كرواتشو منظم كرد.
-آره همه دعوت نامه رو گرفتن
تهيونگ نفسشو فوت كرد:
-پس وقتشه!دوباره نفس عميقي كشيد و دستگيره ماشينو كشيد. صورتش رو جدي و بدون حالت نگه داشت و از ماشين پياده شد.
جيمين از طرف ديگه پياده شد. تهيونگ دكمه ي كتشو بست و نگاهي به سردر انداخت جيمين هم دكمه كتشو بست و پشتش قرار گرفت .
و وارد شدند.جمعيت ده نفره اي دو طرف ورودي ايستاده بودند و با ورودش تعظيم كردند و تا كمر خم شدند
تهيونگ به نشانه احترام سرشو خم كرد ولي تا خواست يك قدم برداره كسي در سمت راستش توجه اشو جلب كرد كه لبخندي به لب داشت.
روبروش قرار گرفت:
-خوشحالم رئيس جئون دعوت نامه امو دريافت كردند.وكيل مسن لبخندي زد:
-رئيس سلام رسوندند و بهم دستور العمل قاطع براي جلسه امروز دادند.
تهيونگ لبخندي زد و دست مرد رو فشرد:
-از طرف من به خاطر اين لطفشون ازشون تشكر كنيد. كي هولدينگ هميشه قدردان زحمت هاي جيرا خواهد بودمرد هم دستشو فشرد:
-رئيس هم از اينكه قراره همكاري هاي بيشتري بين دو شركت باشه بسيار خرسنده.تهيونگ لبخندي زد و دوباره صورتش بيحالت شد و به جلو حركت كرد. و تيمش منظم پشت سرش راه افتادند.
تهيونگ مستقيم به طرف اتاق كنفرانس رفت. كه تيم مادام و خود زن رو اونجا منتظر ديد.
نگاه بي حالت تهيونگ عوض نشد وقتي روبروي زن ايستاد. مادام پيراهن آبي پررنگي پوشيده بود كه قدرت رو فرياد ميزد.موهاش مثل هميشه بسته شده بود ولي نگاهش از هميشه خشك تر و جدي تر بود.به نشانه احترام سرشو خم كرد:
-روزتون بخيرمادام نگاهي به پسرش كرد. بيشتر از يك سال بود كه تهيونگ به صورت غير رسمي از خونه بيرون زده بود. و پيش دوستاش ميموند. در اين مدت مطلقا هيچ مكالمه اي به غير از كار نداشتند.
-دعوت نامه ات به دستم نرسيد جلسه سهام دار ها... بدون حضور سهام دار اصلي؟
YOU ARE READING
THE RULE NUMBER 3 [vkook]
Fanfictionجونگ كوك آروم پرسيد: -يعني هدف زندگي اين نيست؟ كه لذت ببريم... لذت هاي وحشي... مثل بوسيدن پسري كه نميشناسي؟ تهيونگ لبخندي زد: -مگه ما همه خودمحور نيستيم؟ كاري رو ميكنيم كه فقط و فقط به نفع خودمونه و فقط خودمون لذت ميبريم... هممون خودخواهيم... جونگ...