از وقتي كه نامزد كرده بودند شرايط سخت تر از هميشه بود چون مادام و تهيونگ حالا واضحا باهم در افتاده بودند . تهيونگ اغلب شب ها پيش جونگ كوك ميموند و به جز موارد ضروري با مادرش صحبت نميكرد. ولي خب به هر حال مادام ،مادر و رئيسش بود پس نميتونست مدت خيلي طولاني اين حالتو نگه داره.
جونگ كوك تلاش ميكرد تا حال جفتشونو بهتر كنه . منظم تر ورزش ميكرد ديگه غذاي ناسالم نميخورد و مدتي از روز رو به اروم كردن ذهن و بدنش اختصاص ميداد ولي هر كاري ميكرد نميتونست لبخند مصنوعي از روي لب هاي تهيونگ رو پاك كنه.با محروم شدن تيمشون از پروژه گلوري ، سرشون خلوت شده بود و روز هاشون با كندي اذيت كننده اي جلو ميرفت.
هوسوك پوشه ي توي دستشو فشرد . با حرص نفسشو فوت كرد و سرشو بالا گرفت تا طبقه ي اخر ساختمونو ببينه. چشماشو بست و نفسشو اروم كرد و بعد وارد ساختمون شد. از كنار اب نماي شيك وسط لابي گذشت. و به طرف اطلاعات رفت.
دختر زيبايي با كت و دامن مشكي فرم بهش لبخندي زد.
-چه كمكي از دستم براتون بر مياد ؟
-جانگ هوسوك هستم ميخواستم مدير جئون جونگ كوك رو ببينم.دختر لبخند شيريني زد:
-لطفا منتظر بمونيد تا هماهنگ كنم.و با دستش به مبل هاي وسط لابي اشاره كرد.
هوسوك به طرف مبل ها رفت ولي دختر به سرعت گفت:
-متاسفانه اقاي جئون توي جلسه هستن. ولي ازم خواستن به دفترشون راهنماييتون كنم.
لطفا همراه من بيايد.و كارت موقت عبور رو به مرد داد و به طرف اسانسور ها هدايتش كرد. و بعد اونو تا دم دفتر جونگ كوك رسوند و با لبخند گفت:
-ازم خواستند بابت تاخير ازتون عذرخواهي كنم. چيزي ميل داريد براتون بيارم؟-قهوه اگر موردي نيست.
دختر لبخندي زد:
-البته، خدمتتون ميارمهوسوك داخل رفت و روي مبل نشست و زمان بيشتري رو صرف اماده كردن خودش كرد. قهوه اشو مرد ديگه اي اورد و اونم بابت تاخير عذرخواهي كرد.
هوسوك نيم ساعتي بود كه توي دفتر نشسته بود كه جونگ كوك اومد:
-من واقعا متاسفم معطل شدي نميتونستم اين جلسه رو عقب بندازم خوش اومدي
و روي صندليش نشست.
هوسوك نگاهي به استايل كاري تر و حتي لحن رسميش كرد و لبخندي زد:
-خيلي متفاوت به نظر ميايجونگ كوك هم لبخندي زد:
-اينجا محيط كاره... به نظر مياد چيز جديدي پيدا كردي.؟هوسوك پوشه رو جلوش گذاشت:
-بدست اوردنش ساده نبود... خودت كه ميدوني حيطه كاري من اين نيست از چندتا از دوستام كمك گرفتم ... اين اصل نيست فقط تونستم به زور از اصلش كپي بگيرم. اگر اصلشو لازم داشته باشي بايد قانوني اقدام كنيجونگ كوك لبخندي زد و پوشه رو گرفت...
-ديگه چي؟هوسوك آهي كشيد:
-متاسفم...
YOU ARE READING
THE RULE NUMBER 3 [vkook]
Fanfictionجونگ كوك آروم پرسيد: -يعني هدف زندگي اين نيست؟ كه لذت ببريم... لذت هاي وحشي... مثل بوسيدن پسري كه نميشناسي؟ تهيونگ لبخندي زد: -مگه ما همه خودمحور نيستيم؟ كاري رو ميكنيم كه فقط و فقط به نفع خودمونه و فقط خودمون لذت ميبريم... هممون خودخواهيم... جونگ...