بالاخره با كلي تلاش تونست تهيونگ رو بخوابونه.
به رسم عادت قديميشون سر تهيونگو گذاشت روي پاش و موهاشو نوازش كرد. فشار وارده به تهيونگ اونقدر زياد بود كه نتونست در برابر نوازش هاي بهترين دوستش مقاومت كنه و چشماشو بست. و به زودي نفس هاش منظم شد.جيمين دستاشو ميون تار هاي نرم موهاي تهيونگ ميكرد. اتفاق پيش اومده تقصير جيمين نبود ولي اين موقعيت براش مثل يه پنجره بود.كنار تهيونگ موندن شايد ميتونست به جفتشون كمك كنه
انگشتاشو آروم روي پوست طلايي پسر كشيد.زمزمه ي آرومش حتي براي خودشم نامفهوم بود:
-ميدوني ته ته ... به خودم قول دادم براي بدست آوردنت تمام تلاشمو بكنم. بهم حق بده باشه؟
چقدر بايد از ديد همه منفور بشم تا متوجه واقعي بودن علاقم بشي؟ اوليش نامجون هيونگ بود...بعديش كيه؟.... خودت؟؟؟؟
ولي ميدوني چيه ته ته؟ ارزششو داره! من اولين نفري ام كه وقتي دنبال آرامشي بهش فكر كردي...
و اولين آدمي ميشم كه وقتي حرف از عشق ميشه اسمش توي ذهنت پر رنگ بشه
منتظرم...باشه؟...فقط خيلي طولش نده نميخوام اينقدر در ديد بقيه عوضي باشمانگشتاشو روي پوست بي نقص پسر ميكشوند . تنها چند هفته بود كه نديده بودتش ولي شديدا دلتنگ بود جوري كه با خودش فكر ميكرد بوسانو ول كنه و فقط بياد تهيونگو ببينه.
واسه همينم وقتي نامجون بهش زنگ زد در سريع ترين حالت ممكن خودشو رسونده بود
با احساس حركتي كنارش سرشو چرخوند و با يونگي مواجه شد.
تاحالا اون پسرو اينقدر بهم ريخته نديده بود. كبودي زير چشم يونگي نشون از كم خوابي و فشار بالاي عصبي ميداد.
يونگي به تهيونگ خوابيده نگاه ميكرد و هيچي نميگفت
جيمين هم مزاحمش نشد و به نوازشاش روي موهاي تهيونگ ادامه داد
-تماس گرفتم با شركتتون. گفتن ديگه اونجا كار نميكني
يونگي آروم صحبت ميكرد تا مزاحم خواب تهيونگ نشه
لحن آروم جيمين از خودشم آروم تر بود:
-استعفا دادم . رفتم بوسانيونگي با كلافگي دستي توي موهاش كشيد.سوال هاي زيادي داشت كه دلش ميخواست دادشون بزنه ولي باز هم آروم صحبت كرد. غم صداش براي جيمين كاملا مشهود بود:
-من نبايد اميدوارم باشم درسته؟
جيمين با بي حواسي طره اي از موهاي تهيونگو جابجا كرد:
-منظورت چيه؟لحن يونگي خستگي رو بازتاب ميكرد:
-منظورم خودمه. من نبايد اميدوار باشم يه روزي بتونم اينجوري سرمو بذارم روي پاهات تا نوازشم كني . درسته؟دست جيمين لحظه اي از حركت ايستاد و دوباره به كارش ادامه داد
يونگي سوالي رو پرسيده بود كه جوابشو ميدونست پس جواب دادنش فايده اي نداشت.
ESTÁS LEYENDO
THE RULE NUMBER 3 [vkook]
Fanficجونگ كوك آروم پرسيد: -يعني هدف زندگي اين نيست؟ كه لذت ببريم... لذت هاي وحشي... مثل بوسيدن پسري كه نميشناسي؟ تهيونگ لبخندي زد: -مگه ما همه خودمحور نيستيم؟ كاري رو ميكنيم كه فقط و فقط به نفع خودمونه و فقط خودمون لذت ميبريم... هممون خودخواهيم... جونگ...