جونگ كوك با چشماي گرد شده به اتاق نگاه ميكرد.اتاق نسبت به اتاق قبلي بزرگ تر بود و تخت سلطنتي مشكي بزرگي وسطش خودنمايي ميكرد
روتختي مشكي خاكستري هم ست جذابو تكميل ميكرد. پنجره بزرگي داشت همراه با يه بالكن و پرده هاي سفيد توري كه نماي شهرو نشون ميداد ولي چيزي كه جلب توجه ميكرد اون نبود بلكه بيشتر از صدتا شمع كوچيك و بزرگ بود كه با نور كمشون اتاق رو روشن كرده بودن.و ميز اتاق هم پر از خوراكي هاي مختلف بود و حتي يه فواره كوچيك شكلات!
اين يكي ديگه خيلي زيادي بود!جونگ كوك با تعجب به تهيونگ نگاه كرد تا توضيح بده
-اون دفعه گفتي دفعه ي اولته خب منم ميخواستم دفعه اولتو با هم جشن بگيريم.از يه پارتي پلنر كمك خواستم ولي نظرش روي بادكنك و گل بود اما اون ديگه خيلي لوس بود! نه؟ اتفاقي كه قرار بود توي اتاق بيوفته اصلا هماهنگي اي باهاش نداشت.
پس در نهايت اين شد.چطوره؟دوسش داري؟جونگ كوك همچنان شوكه بود پوزخندي زد:
-تهيونگ من براي خوابيدن باهات به اين چيزا احتياج ندارم!ولي تحت تاثير تلاشت قرار گرفتم .
تهيونگ شونه هاشو بالا انداخت:
-ميدونم ولي براي من مهمه.اگر تو تصميم گرفتي بار اولت رو به من بدي بايد خيلي قدرنشناس باشم كه همين يه كار كوچيك رو هم نكنم!كوكي همونجور كه سمت اون فواره شكلاتي ميرفت توت فرنگي اي برداشت و توي سس شكلات زد . به سمت تهيونك رفت و آروم روي لباش كشيد و اجازه داد تهيونگ بهش گاز بزنه.
-خوشمزست-نه به اندازه لباي تو!
و لباشو روي لباي تهيونگ گذاشت و بوسه داغي رو شروع كرد.
طعم شكلات توي دهن هاشون پيچيده بود
همون جور كه همو ميبوسيدن به سمت تخت ميرفتن
تا اينكه سر جونگ كوك بالا اومد.
همون جور كه سعي ميكرد نفسش بالا بياد گفت:
-اجازه ميدي قبلش يه دوش بگيرم؟
-البته! ميخواي منم بيام؟
-نه نه زود ميام!و ازش فاصله گرفت و خودشو توي سرويس بهداشتي انداخت.
قلبش تند ميزد
سعي كرد خودشو آروم كنه ولي استرس داشت.
بدون اينكه فكر كنه يه دوش سريع گرفت .تهيونگ حتي حمام رو هم آماده كرده بود چند تا شمع كوچولو هم توي حمام روشن بود
روي مخش بود پس سريع فوتشون كرد!
خودش اينقدر به بار اولش فكر نكرده بود. ولي تهيونگ خيلي قضيه رو بزرگ كرده بود. و اين روي مخش بود!اينجوري نبود كه جونگ كوك منتظر شاهزاده ي سوار بر اسب سفيد باشه.فقط موقعيتش پيش نيومده بود به كسي اينقدر نزديك بشه.همين!
تمام وسايل هاي لازم براي يه حمام جانانه مهيا بود.
ولي جونگ كوك فقط كمي از يه روغن وانيلي به بدنش زد تا خوش بو باشهحوله اي دور پايين تنش پيچيد و بيرون اومد
تهيونگ لباسشو عوض كرده بود و لباس راحت تري پوشيده بود و داشت از روي ميز غذا ها دوتا ليوان ويسكي با يخ آماده ميكرد.
YOU ARE READING
THE RULE NUMBER 3 [vkook]
Fanfictionجونگ كوك آروم پرسيد: -يعني هدف زندگي اين نيست؟ كه لذت ببريم... لذت هاي وحشي... مثل بوسيدن پسري كه نميشناسي؟ تهيونگ لبخندي زد: -مگه ما همه خودمحور نيستيم؟ كاري رو ميكنيم كه فقط و فقط به نفع خودمونه و فقط خودمون لذت ميبريم... هممون خودخواهيم... جونگ...