با باز شدن در جيمين بلافاصله پريد بغل هوسوك:
-هيونــــــگ رسيدن بخير ! دلم برات تنگ شده بود!هوسوك با لبخند پسرو بغل كرد:
-منم همينطور چيمجيمين با هيجان پرسيد:
-خواهر زادت به دنيا اومد؟ دايي شدن چطوريه؟هوسوك پسر هيجان زده رو روي مبل نشوند و زير چشمي به يونگي نگاه كرد كه حواسش به اونا بود ولي چشماش به طرف تلويزيون فيكس شده بود
جيمين بي تفاوت سلام كرد:
-سلام هيونگيونگي دستي تكون داد و هوسوك چشماشو چرخوند. و جواب پسرو داد:
-پسره! كاملا ميبينم در اينده يك تِك نِرد عين داييش بشه(Tech nerd)
و به خودش اشاره كرد. جيمين با چشماي درشت شده آه كيوتي كشيدو هوسوك دوباره به سمت يونگي چرخيد تا ببينه چه واكنشي نشون ميده
با نديدن چيزي نفسشو هوف كرد.هوسوك بعد از دو هفته از شهرشون برگشته بود و همخونه اش رو در مرز انفجار احساسي پيدا كرده بود.
جيمين گويا بيكار ننشسته بود و مدام تلاش ميكرد يونگي رو ببينه يا يه جوري توجه پسر بزرگتر رو جلب كنه
اين دو هفته در غيابش هم جيمين از فرصت استفاده كرده و هر روز به يونگي سر ميزد و يونگي هر روز براش غذا ميپخت. تا اينجا موضوع خاصي نبود . موضوع اين بود كه جيمين براي تشكر از غذا لب هاي يونگي رو بوسيده بود و بعد با بيخيالي روي صندلي جلوي بشقابش نشسته بود!
و دو هفته بود كه هر روز اين اتفاق ميوفتاد و دو هفته بود كه راجع بهش صحبت نكرده بودن!
هوسوك با لبخند پرسيد :
-ديگه چه خبرجيمين خنديد:
-هوووووووووووووم تهيونگ و جونگ كوك توي شركت معركه راه انداخته بودن!هوسوك راجع به اين هم شنيده بود. البته تنها نكته بارزي كه توجه و حسادت يونگي رو جلب كرده بود خود داستان نبود بلكه لحن پر از علاقه پسر نسبت به دوست اسلش عشق قبليش بود!
*****
-هيونگ باورت نميشه ... بچه ها رو كشيد سالن اجتماعات شروع كرد صحبت كردن و خيلي ريلكس از بچه ها پرسيد "چند نفر با اقليت ها مشكل دارن"
خلاصه بچه ها افتادن توي دام چند نفري بلند شدن اونم خيلي راحت گفت "بوگوم فردا اگهي استخدام بده براي سه نفر . در كنار مشخصات درخواستي هميشگي اضافه كن شعور احترام گذاشتن به اقليت ها..."و بعد مشتي پاپ كورن توي دهنش گذاشت. هوسوك هم پاپ كورن توي دهنش گذاشت:
-واقعا اخراج شدن؟!جيمين با دهن نيمه پر جواب داد:
-نه بابا!!! رفتن به پاش افتادن و مراحل گه خوري رو به جا اوردن ولي اون بنده خدا كه من زدم توي گوشش اون اخراج شد! تهيونگ يقه طرفو گرفت و گفت "يه كاري ميكنم نتوني توي رزومه ات بنويسي اينجا سابقه داري چون هرجا كه درخواست كار بدي و به شركت من زنگ بزنن مطمئن ميشم كه بهشون بگم چه ادم بدرد نخوري هستي"
البته قبل اخراجشم تهيونگ مجبورش كرد جلوي جونگ كوك تعظيم كنه و عذر خواهي كنه به خاطر حرف نسنجيده اش! فعلا كل بخش از جونگ كوك حساب ميبرن! كسي دلش نميخواد توي اين وضع اقتصادي شغلشو از دست بده.
ESTÁS LEYENDO
THE RULE NUMBER 3 [vkook]
Fanficجونگ كوك آروم پرسيد: -يعني هدف زندگي اين نيست؟ كه لذت ببريم... لذت هاي وحشي... مثل بوسيدن پسري كه نميشناسي؟ تهيونگ لبخندي زد: -مگه ما همه خودمحور نيستيم؟ كاري رو ميكنيم كه فقط و فقط به نفع خودمونه و فقط خودمون لذت ميبريم... هممون خودخواهيم... جونگ...