Part~49~

2.3K 420 154
                                    


نامجون كتش رو آويزون كرد و روي صندليش نشست. نگاهي به ساعت انداخت. مثل هميشه زود اومده بود... شب قبل سوكجين اجرا داشت و به خاطر اختلاف ساعتشون فرصت نكرده بود با پسر صحبت كنه
پيام داد"بيداري؟"
به هر حال الان پاريس از نيمه شب گذشته بود. با تماسي كه باهاش گرفته شد لبخندي زد و جواب داد:
-سلام عزيزم
-سلام آقاي مديرعامل

نامجون لبخند شيريني به اسم جديدش زد. بدش نمي اومد اينجوري صدا زده بشه و دوست پسرش هم خيلي خوب اينو ميدونست!

-حالت چطوره؟

-اممممم خوبم تو چطوري؟

اخم هاي نامجون توي هم رفت ولي چيزي نگفت:
-اجرا چطور بود؟ داورا نظرشون چي بود؟

-آهههههه خوب .... فك كنم.... امممممم .... فكر كنم خوب بود

نامجون با حرص گفت:
-ميدوني كه ميتونم صداي ويبره ي كوفتي اون ويبراتور لعنتي رو بشنوم ديگه؟!

سوكجين كه دستش رو شده بود ناله اي كه تمام مدت حبس كرده بود و رو آزاد كرد و بلند ناليد

نامجون چشماشو بست و زير لب به خودش گفت:
-لعنتي!!!!

رابطه از راه دور بدجور داشت بهش فشار ميوورد. سوكجين هميشه حواسش بود و هيچ وقت بيشتر از چند دقيقه وقت نامجونو نميگرفت ولي معتقد بود نامجون هرجا كه باشه ميتونه در حد چند دقيقه براش وقت بذاره
البته چيزي كه نميدونست اين بود كه همون چند دقيقه باعث ميشد كه نامجون تا يك ساعت فلج بشه و به هيچ كاري نرسه.
از جديد ترين هاش هم اون ويبراتور لعنتي بود كه سوكجين وسط يك جلسه مهم هيئت مديره تماس تصويري گرفته بود و با مضمون "دوست داري كدومشو داخلم ببيني "چند گزينه رو پيشنهاد داده بود.

اگر حالت عادي بود نامجون ميتونست ساعت ها با اين موضوع كه بايد همه اشو امتحان كنن تفريح كنه ولي با بدبختي ويبراتور صورتي پر رنگي رو انتخاب كرد و تا يك ساعت بعدي عين يك جن زده با افكاري كه فوق العاده كثيف و غير قابل صحبت بودن، توي جلسه نشسته بود.

صداي ناله هاي جين تحريكش ميكرد. جين به خاطر محل كار نامجون هيچ وقت ازش نميخواست باهاش همراهي كنه و نامجون هم هيچ وقت نميتونست در كل طول مراسم ، صداي پسر رو بشنوه
ولي جين نياز داشت صداي نفس هاي نامجونو پشت خط داشته باشه تا بتونه ارضا بشه واسه ي همين هميشه دقيقه هاي اخر تماس ميگرفت.

نامجون سريع به سمت در دفترش رفت و درو قفل كرد و هندزفري گذاشت تا راحت تر بتونه خودشو لمس كنه
-جين...
-آهههه جانم...

-بهم بگو دقيقا داري چيكار ميكني؟

-هنوز خودمو لمس نكردم ....
از لذت ويبره ي ضعيف ويبراتور ناليد:
-دوست داري چيكار كنم؟

و به همين سادگي نامجونو وارد بازي كثيفش كرده بود...
نامجون روي صندليش نشست . صداي ويز ضعيف ويبراتور به تنهايي براي سفت شدنش كافي بود چه رسد صداي نفس هاي تند و نياز مند دوست پسرش!

THE RULE NUMBER 3 [vkook]Where stories live. Discover now