خداحافظي از جونگ كوك براي سونگ وو سخت تر بود پس فقط يه خداحافظي كوتاه كرد و گذاشت تهيونگ تنها همراهش بره
اينجوري نبود كه ديگه جونگ كوكو نبينه .بدون شك آخر هفته ها برميگشت.در تمام طول مسير جونگ كوك ساكت بود تهيونگ براي عوض كردن سكوت آزار دهنده شروع كرد:
-جيمين داره ميره از شركت
-كجا ميخواد بره؟
-بوسان؟
-احمقه؟تهيونگ لبخندي زد:
-نه به فاصله از سئول احتياج دارهتوي دلش ادامه داد "فاصله از من"
جونگ كوك چيزي نگفت و چشماشو بست.
رفتن سوكجين خيلي بيشتر از چيزي كه نشون ميداد بهش آسيب زده بود.الان ميترسيد هر اتفاقي براش بيوفته برادرش كنارش نباشه.
تهيونگ سعي ميكرد حس و حالشو عوض كنه ولي جونگ كوك توي خودش بود.
با رسيدنشون بدون هيچ حرفي پياده شد
تهيونگ بهش كمك كرد وسايلاشو توي كانكس كوچيكش جاسازي كنه
بعد از تموم شدن كارها تهيونگ روي تخت دراز كشيد:
-بيا اينجا رو افتتاح كنيمجونگ كوك نگاه بي حوصله اي بهش كرد:
-نبايد ببينن تو مياي اينجا. از اين به بعد نيا
كارگرا به هيچ عنوان نبايد بفهمن ما با هم رابطه داريم وگرنه شرايط من خيلي سخت ميشه.تهيونگ مخالفت كرد:
-الان شبه. همه از هفته ي پيش مستقر شدن و قاعدتا الان خوابن.بيا ديگهههه . از وقتي بياي اينجا مثل قبل نميتونيم همو ببينيم دلم برات تنگ ميشهلباشو بيرون داد و دست جونگ كوكو به سمت خودش كشيد
پسر كوچولوشو بغل كرد. حس ميكرد جونگ كوك هر لحظه امكان داره بزنه زير گريه.جونگ كوكو بيشتر توي بغلش كشيد
-بيبي ناراحت نباشجونگ كوك خودشو بيشتر به تهيونگ چسبوند. و با بغض گفت:
-نيستمتهيونگ لبخندي به دروغ دوست پسرش زد:
-من هميشه كنارت ميمونمجونگ كوك هم لبخندي به دروغ دوست پسرش زد:
-منو ببوستهيونگ صورت پسر كوچيكتر رو توي دستاش گرفت.و لباشو به آرومي روي لباش گذاشت.
جونگ كوك شيرين بود. در واقع داغي لباش شيرين بود. يه جور شيريني كه توي دهن آب ميشه و مزه خوشش كل دهن و ذهن آدمو پر ميكنه
جونگ كوك ناله اي كرد و بوسه ي محكم تري روي لباي مردش گذاشت.====================
فرم استعفاي جيمين رو دوباره بالا پايين كرد. دلش نميخواست امضاش كنه. خودكارو توي دستش ميچرخوند.
-قرارداد جديدتو بده چك كنم.از كجا معلوم همه ي مزاياي لازم رو بهت ميدن؟جيمين با بي حوصلگي به بهانه صدم تهيونگ براي امضا نكردن استعفا نامش جواب داد:
-نگران نباش .قراردادو با دقت خوندم و بعد امضاش كردم حالا اين كوفتي رو امضا كن.
ESTÁS LEYENDO
THE RULE NUMBER 3 [vkook]
Fanficجونگ كوك آروم پرسيد: -يعني هدف زندگي اين نيست؟ كه لذت ببريم... لذت هاي وحشي... مثل بوسيدن پسري كه نميشناسي؟ تهيونگ لبخندي زد: -مگه ما همه خودمحور نيستيم؟ كاري رو ميكنيم كه فقط و فقط به نفع خودمونه و فقط خودمون لذت ميبريم... هممون خودخواهيم... جونگ...