Part~30~

2.5K 415 83
                                    


كل شب از استرس خوابش نبرد. ايميل جلوي روش بود. لازم نبود اون ويديو رو هزار بار پلي كنه تا مطمئن بشه واقعيه! ولي اينكارو كرد. هزار بار پلي كرد
واقعي بود! خودش اون فيلمو گرفته بود خودش تك تك جزييات نحسشو ميدونست .

پوزخند دردناكي زد. اون زمان كه رابطه رو شروع كرد... حس ميكرد جونگ كوك مثل خودشه... حس ميكرد اونم توي وابستگي به خانواده اش گم شده و اونم مثل خودش دوست داره آزاد بشه

در واقع توي همون قرار اولشون تهيونگ اونقدر احساس نزديكي كرده بود كه حس كرد كوكي واقعا ميتونه دوست و امين و رازدار باشه ... واسه همينم خيلي غير منتظره كثيف ترين رازشو در اختيارش گذاشت... البته همونم باعث شد جونگ كوك بلافاصله وابسته اش بشه... و رابطه اي كه شروع كردند همون اولش هزار قدم جلوتر از بقيه بود.
ولي وقتي اون راز رو گفت فكر نميكرد جونگ كوك اينقدر ازش متنفر بشه كه بخواد اون ويديو رو پيدا كنه
اخمي كرد. مطمئن بود اون ويديو كلا توي دو جا سيو شده بود. يكيش دست مادرش بود و يكي ديگه دست خودش. اونم فايل رمزگذاري شده بود و اصلا قابل دسترسي و پيدا كردن به صورت مستقيم نبود
چندين ساعت طولاني به لپتاپش خيره مونده بود .تا ببينه بايد چيكار كنه. دقيقا زماني كه نقشه هاش و تمام زحمتاش داشت به نتيجه ي دلخواهش نزديك ميشد ،درگير پروژه ي انتقام گيري شده بود؟

پوفي كرد و بايد يه قرار ملاقات با كلوچه ي عصبانيش تنظيم ميكرد.

===================

جونگ كوك با خستگي به محل كارش رفت. فكر ميكرد وقتي اون ايميل رو بده بعدش راحت ميخوابه ولي به جاش كل شب به لپتاپش و ايميلي كه باز بود و تيك تركرش (tracker) نشون ميداد همون موقع باز شده ، زل زده بود و خب گاهي نميتونست جلوي قطره هايي كه صورتشو خيس ميكنن بگيره.

همين كه ايميل رو داد متوجه شد راهي كه توش پا گذاشته خيلي سخت تر از انتظارشه . كل شب سعي كرده بود با غمش مبارزه كنه.
تمام مدتي كه آمريكا بود و به صورت نا معلومي هم خاطراتش يادش بود و هم نبود. ظلمايي كه بهش شده بود دردشو يادش بود ولي خود خاطرات رو نه
تمام وقتايي كه پسر بزرگتر در حقش ظلم كرده و بهش درد داده رو ياداوري ميكرد ولي نتونست تحمل كنه پر رنگ ترين خاطره اي كه توي ذهنش تكرار ميشد يه لبخند بود. يه لبخند خوشحال از ته دل مستطيلي و همون باعث ميشد نتونه كنترل اشكاشو داشته باشه

==============
فلش بك*

دوباره به جون پسر بزرگتر غر زد:
-بيا تو تخت!وقت خوابه!
-هنوز كار دارم عزيزم تو بخواب و بعد من ميام
و سرشو بيشتر توي لپتاپش فرو برد.

ميدونست چرا تهيونگ با وجود خستگيش نمياد و الكي خودشو با كار مشغول كرده.

ميدونست تهيونگ به خاطر رابطه ي اخيرشون خودشو سرزنش ميكنه.
جونگ كوك ميدونست حل ميشه. اونا هم مثل هر زوج ديگه اي با مرور زمان مشكلشونو حل ميكردن

THE RULE NUMBER 3 [vkook]Where stories live. Discover now