يونگي با ديدن جيمين كه شلوار لي و يك بلوز استين بلند و يقه اسكي مشكي پوشيده بود با تعجب گفت:
-هوا گرمه !و يك دفعه حس كرد شايد بايد اخطار جيمين مبني بر ژاكت اوردن رو جدي ميگرفت
جيمين نگاهي به پسر با جين پاره و تي شرت گشادش كرد و با شيطنت دستي توي موهاي بلوندش كه به تازگي مرتبشون كرده بود كشيد:
-جذاب شدي مين!درسته گفته بود لباس راحت بپوشه ولي ترجيح ميداد پسر يكم قرارشونو جدي تر ميگرفت. احتمال ميداد دليل اين كارش لجبازي سر اينكه "قرار امشبشون يك ديت هست يا نه ؟"باشه
جيمين در كمك راننده رو باز كرد و يونگي با ديدن اين حركت كلاسيك چشماشو دوري داد و سوار شد.
-كجا قراره بريم؟جيمين هم كمربندشو بست:
-يه جايي كه هزاربار از كنارش رد شدي ولي حاضرم قسم بخورم كه نرفتي!يونگي با حرص كمربندشو بست:
-من هزاربار قبرستون رفتم ولي توي قبر نرفتم پس بهم بگو كجالباي پسر آويزون شد و با لحن دلخور بانمكي گفت:
-هيووووونگ قرارمونو به قبرستون تشبيه نكن!يونگي با ديدن لب هاي توپر پسر كه با ناراحتي واقعي آويزون شده بود لبخند لثه اي زد و با مهربوني سعي كرد دلجويي كنه:
-راستش خيلي از سوپرايز خوشم نمياد!جيمين دستشو روي رون پسر گذاشت و آروم گفت :
-ميدونميونگي سر جاش خشكش زده بود و ميخواست به جيمين بگه دستشو از روي پاش برداره ولي جيمين جوري اينكارو كرده بود كه انگار اين يه روتين عاديه و اتفاق خاصي نيست و از طرفي خوشش ميومد.
يكم قلقلكش ميشد كه حس شيريني بود.جيمين در نهايت دستشو برداشت چون نياز داشت فرمون رو بگيره و بعد دوباره روي پاي پسر گذاشت
و يونگي همچنان داشت با خودش بحث ميكرد كه به پسر كوچيكتر بگه بس كنه يا نهولي كم كم حواسش به مسير جلب شد و انگشتايي كه سعي ميكرد اروم پاشو نوازش كنه رو فراموش كرد
جيمين دستشو از روي پاي يونگي برداشت و دوباره فرمونو گرفت چون جاده خاكي شده بود .
يونگي با تعجب به جيمين كه نوربالا داد تا گيت ورودي سايت رو براش باز كنن نگاه كرد:
-اين پروژه ي شركتتون نيست؟كمي سرشو چرخوند تا تابلوي مشخصات رو بخونه:
-پيمان كار كي هولدينگ!
-آره حتي طراحيش هم با خودمون بودهبالاخره گيت سايت باز شد و جيمين كارتي رو نشون نگهبان داد و وارد شد و يونگي زير لب با غر گفت:
-منو اوردي سايت ساخت و ساز؟ مگه ساعت كاريه؟و با كنجكاوي به برجي كه فقط حدوداي پانزده طبقه اش ساخته شده بود نگاه كرد. كم پيش ميومد جيرا بتونه همچين پروژه هاي عظيمي اونم داخل شهر رو به دست بياره و يونگي منكرش نميشد كه جذبش شده !
حتي اگر قرار مثلا عاشقانه اشون يك تور از محوطه ي يه سايت بود، يونگي راضي بود!
ČTEŠ
THE RULE NUMBER 3 [vkook]
Fanfikceجونگ كوك آروم پرسيد: -يعني هدف زندگي اين نيست؟ كه لذت ببريم... لذت هاي وحشي... مثل بوسيدن پسري كه نميشناسي؟ تهيونگ لبخندي زد: -مگه ما همه خودمحور نيستيم؟ كاري رو ميكنيم كه فقط و فقط به نفع خودمونه و فقط خودمون لذت ميبريم... هممون خودخواهيم... جونگ...