-بذار من حالتو خوب كنمجيمين ترسي نداشت.فردي كه عاشقش بود نيازمند آرامش بود و جيمين با تمام قلبش حاضر بود جسمشو در اختيارش بذاره تا آرومش كنه.اين كوچيك ترين بهايي بود كه ميتونست براي عشقش بده.
كمي خودشو به سمت تهيونگ كشيد و بوسه نرمي روي پيشوني تهيونگ گذاشت
بوسه هاش مزه محبت ميداد.
-بذار آرومت كنم عزيزم
به چشماي شفاف تهيونگ نگاه كرد.تهيونگ منظورشو ميفهميد ولي سردرگم بود . نگاهش ترسيده بود. تهيونگ برعكس جيمين ميترسيد.
بوسه نرمي روي چشماي تهيونگ گذاشت
و تهيونگ چشماشو بست.جيمين صورت پسر رو غرق در بوسه كرد.
ولي روي لباش مكث كرد.به آرومي اسمشو زمزمه كرد.
-ته ته ي منو لباشو روي لباي نيمه باز تهيونگ گذاشت .
بوسه عاشقانه اي از لباي تهيونگ گرفت و كمي فاصله گرفت.
تهيونگ همراهيش نكرد ولي پسش هم نزد.
جيمين بيشتر ميخواست. تا حالا اينقدر به تهيونگ نزديك نشده بود.
با بي قراري لب زد:
-ادامه بدم؟
تهيونگ چشماشو باز كرد و دستشو توي موهاي نرم جيمين كرد.
جيمين به چشماي تهيونگ نگاه كرد تا حرف دلشو بخونه.شايد اون تنها كسي بود كه با نگاه كردن به معشوقش تا ته احساساتشو ميخوند.
با ديدن نگاهش ،اين بار ناله اي كرد و محكم تر از دفعه ي قبل لباشو روي لباي تهيونگ كوبيد.خيسي بزاق جيمين باعث شد تهيونگ به لباش حركت بده و بوسه نرمي روي لباي جيمين بزنه ولي جيمين محكم ميبوسيد و تهيونگ رو به پيشروي تشويق ميكرد. بوسه هاي آرومش سريع تر شد.
تهيونگ جاشو عوض كرد خودشو روي جيمين كشوند. گاز نسبتا محكمي از لباي پفكي جيمين گرفت و سراغ گردنش رفت.پوست نرمشو بين لباش كشيد:
-آرومم كن!==================
با صداي آلارمش چشماشو با خستگي باز كرد.
هنوز خسته بود.
تن لخت جيمين كنارش هنوز غرق در خواب بود.
جيمين به حرفش عمل كرده بود و واقعا آرومش كرده بود. ولي الان آرامش بعد سكسشون داشت از بين ميرفت و استرس و عذاب وجدان جاشو ميگرفت.
به جونگ كوكش خيانت كرده بود. جونگ كوكش تنها توي تخت بيمارستان خوابيده بود. و منتظر عمل بود در حالي كه تهيونگ...سرزنش كردن خودش فايده اي نداشت. احتمال اينكه جونگ كوكش فردا رو ببينه فقط پنج درصد بود. و سلامتي اون مهم تر از خرابكاري پارتنر خيانت كارش بود.
دوباره به جيمين نگاه كرد. برعكس شب قبل حتي دلش نميخواست لمسش كنه. تمام تبش خوابيده بود.
YOU ARE READING
THE RULE NUMBER 3 [vkook]
Fanfictionجونگ كوك آروم پرسيد: -يعني هدف زندگي اين نيست؟ كه لذت ببريم... لذت هاي وحشي... مثل بوسيدن پسري كه نميشناسي؟ تهيونگ لبخندي زد: -مگه ما همه خودمحور نيستيم؟ كاري رو ميكنيم كه فقط و فقط به نفع خودمونه و فقط خودمون لذت ميبريم... هممون خودخواهيم... جونگ...