-كيم گزارش اين ماه رو اوردمتهيونگ به جيمين اشاره كرد تا وارد بشه:
-بيا توتهيونگ با ابرو هاي گره خورده گزارش رو تحويل گرفت و باز كرد :
-عجيبهجيمين با بيحالي روي مبل نشست:
-چي؟
-اينكه كار تو زودتر از جئون تموم شده!جيمين با ترديد ابروهاشو بالا انداخت:
-اون هيچ وقت دير نميكنه! من همين الانم يه هفته تاخير داشتمتهيونگ چشم غره اي رفت:
-ميدونم . قضيه چيه؟
جيمين بي تعارف دليلشو گفت:
-حوصله كار كردن ندارم تهيونگ ...تهيونگ با تاسف سرشو تكون داد:
-مين بدجور رفته رو اعصابت نه؟جيمين با بي حوصلگي گفت:
-اون تقصيري نداره... من فقط آدم مناسبي براش نبودم... ولي من ميخواستم تا.... اوه كلوچه!و دستشو دراز كرد تا از باكس فلزي ابي روي ميز يك دونه كوكي برداره
تهيونگ محكم روي دستش زد و با حرص گفت:
-اين مال تو نيست! مال منه! به دستش اوردم ! براي داشتنش به معناي كلمه كون دادم پس دستتو بكش!جيمين كه سرگرم شده بود و همون جور كه چشمش دنبال كلوچه ها بود خنديد:
-مبارك باشه! حالا چطور بود؟تهيونگ سعي كرد جدي جوابشو بده:
-من از به فاك دادن بيشتر لذت ميبرم ولي...جيمين چشماشو دوري داد:
-ميدونم برو(bro) هممون توي اين موقعيت بوديم!تهيونگ با سرش تاييد كرد و يك دونه كوكي برداشت و با لذت خورد . و چشمش به چشماي گرد جيمين كه مظلومانه نگاهش ميكرد گره خورد.
لباي پسر آويزون بود . تهيونگ با دلسوزي ظرف رو به طرفش گرفت:
-يه دونه سهم فردام مال تو! فردا نميخورم=====================
جيمين به طرف دفتر جونگ كوك رفت. در زد و پسر رو شديدا مشغول كار ديد:
-آماده اي؟جونگ كوك با وحشت سرشو بلند كرد:
-چي؟؟؟؟؟ ساعت چنده؟-يك و بيست دقيقه!عجله كن مادام از تاخير خوشش نمياد!
جونگ كوك با وحشت كاغذاشو برداشت:
-آماده نيستم جيمين... لعنتي هاي دهن سرويس! همين امروز بهم گفتن كار رو انجام ندادن!جيمين با ترديد پرسيد:
-مشكلي پيش اومده؟جونگ كوك وسايلشو با حرص جمع كرد:
-بچه هاي تيمم همكاري نميكنن. اين كارو بايد يك هفته پيش تحويلم ميدادن دقيقا امروز صبح بهم گفتن نتونستن انجامش بدن!
سر هر كاري دارن بدقلقي در ميارن! تهديدشون هم كردم ولي فايده نداشتهجيمين سرشو با تاسف تكون داد.
-فعلا بيا بريم جلسه بعدش يه فكري به حالش ميكنيم.=======================
YOU ARE READING
THE RULE NUMBER 3 [vkook]
Fanfictionجونگ كوك آروم پرسيد: -يعني هدف زندگي اين نيست؟ كه لذت ببريم... لذت هاي وحشي... مثل بوسيدن پسري كه نميشناسي؟ تهيونگ لبخندي زد: -مگه ما همه خودمحور نيستيم؟ كاري رو ميكنيم كه فقط و فقط به نفع خودمونه و فقط خودمون لذت ميبريم... هممون خودخواهيم... جونگ...