جين از گرماي زياد از خواب بيدار شد.
كه متوجه شد نامجون مثل يه كوالا كامل بهش چسبيده.تكوني خورد ولي بغل نامجون سفت تر شد.
با چشماي بسته پوفي كشيد و چرخيد و سرشو روي سينه نامجون گذاشت و با چشماي بسته غر زد:
-پاشو بايد بري بيمارستانصداي گرفته و دورگه نامجون با چشماي بسته اومد.
-نميخوامسوكجين شروع كرد به نق زدن.
-پاشو برادرم تنهاست.نامجون اينبار محكم تر بغلش كرد و متقابل نق زد:
-نميخوام .ميخوام بغلت كنم.سوكجين چند دقيقه گذاشت چشم هاي بستش گرم بشه ولي با حس اينكه ممكنه واقعا خوابش ببره شروع كرد به دست و پا زدن تا از بغل نامجون بيرون بياد.
-بريم بريم بايد بريم بيمارستان
نامجون دستاشو محكم كرد و سوكجينو مهار كرد:
-ميريم . البته بعد از اينكه من دوست پسرمو به اندازه كافي بغل كردم بعد بهش صبحونه دادم و بعد براش يه حمام آب گرم آماده كردم تا درد احتماليشو ماساژ بدم .بعدش ميريمسوكجين دوباره نق زد:
-اوني كه اينجا دستور ميده منم... پاشو !!!!نامجون آهي كشيد و آغوششو باز كرد :
-كاش فقط رئيسم بودي ... ولي بعد از اتفاق ديشب ،الان همه چيزمي!سوكجين با اينكه ازاد شده بود دست از تقلا كشيد و بهش نگاه كرد.
و بعد چند ثانيه دوباره سرشو روي سينه نامجون گذاشت اينبار نامجون آروم تر بغلش كرد و روي موهاش بوسه اي گذاشت.
-بازم بگو...
-كه همه چيزمي؟ باشه...
مكثي كرد و ادامه داد:
-زوده بگم عشقم؟سوكجين سرشو تكون داد :
-آره زودهولي نامجون سريع گفت:
-ولي من همچين حسي دارم... شايد چون مدت طولاني تريه كه دارم به خودمون فكر ميكنم. بعد از ديشب... فهميدم اين مدت تصوراتم زيادي ساده بودند. احتمالا عاشقت شدم كه اينقدر حسم بهت قويه....چرخيد و سرش روي توي موهاي دوست پسرش كرد تا موهاشو بو كنه:
-خيلي از تصوراتم سكسي تر بودي! باور كن نميخوام تصوير يه حيوون حشري بدبخت از خودم بسازم ولي واقعا اگر به خودم بود هنوز داشتي ناله ميكرديجين راحت و آروم خنديد:
-سير نشدي؟نامجون دوباره چرخيد تا چشماشو ببينه و با تاسف سرشو تكون داد:
-خيلي دلم ميخواد بگم موضوع سكس نيست و به خاطر چيزاي احساسي سير نشدم ولي واقعا اينقدر ديشب بهم خوش گذشت كه بايد صادقانه بگم از سكس هم سير نشدم!بعد سرش رو توي گردنش كرد و بوسه هاي نرمي گذاشت:
-صبحونه چي دوست داري برات درست كنم؟====================
نامجون دوباره توي اتاق چرخي زد و باعث شد داد جونگ كوك بلند شه
-هيونگ بسه!! بشين ديگه!!! چرا اينقدر دور خودت ميچرخي؟! داره عصبيم ميكنه!
YOU ARE READING
THE RULE NUMBER 3 [vkook]
Fanfictionجونگ كوك آروم پرسيد: -يعني هدف زندگي اين نيست؟ كه لذت ببريم... لذت هاي وحشي... مثل بوسيدن پسري كه نميشناسي؟ تهيونگ لبخندي زد: -مگه ما همه خودمحور نيستيم؟ كاري رو ميكنيم كه فقط و فقط به نفع خودمونه و فقط خودمون لذت ميبريم... هممون خودخواهيم... جونگ...