وقتي دست هاي تهيونگ روي پهلوهاش نشست ، نفس عميقي كشيد. چشم هاي سرخ و هاي تهيونگ توي اين دنيا نبود از لمس هاي نامنظمش ميتونست تشخيص بده .تهيونگ زير لب گفت:
-باورم نميشه اينجاييجونگ كوك كمي خودشو نزديك تر كرد:
-ما قبلا بهم نزديك بوديم؟تهيونگ آهي كشيد:
-نهپسر كوچيكتر دستشو دور گردنش انداخت:
-عجيبه همچين موردي كنارم بوده و من تلاش نكردم اغواش كنم؟نگاه سرخ تهيونگ بالا اومد:
-نيازي نيست براش تلاش كني....دستشو توي موهاي جونگ كوك كرد و به زحمت گفت:
-بايد بري كلوچه...ولي جونگ كوك بهش نزديك تر شد:
-چرا؟ ما كه داريم ميرقصيمالبته اگر توي بغل هم ايستادن وسط پيست رقصيدن به حساب بياد!
تهيونگ بي حواس دوباره صورت جونگ كوك نگاه كرد.
-من نبايد با تو.... آههههههههناله پر از لذتش گوش پسر رو پر كرد.
لباي جونگ كوك گوشش رو ول كرد و همونجا توي گوشش گفت:
-ميگفتي...؟؟تهيونگ صادقانه لب زد:
-يادم نميادجونگ كوك سرشو تكون داد و با شك به چشم هاي تهيونگ نگاه كرد تا اجازه بگيره . با نديدن مخالفتي سرشو براي بوسه نزديك تر برد.
تهيونگ بي طاقت فاصله رو به صفر رسوند و بوسه اي روي لب هاش گذاشت .حس ميكرد داره خواب ميبينه .جونگ كوك يه بار ديگه توي بغلش بود...حس كرد پاهاش ديگه توانايي وزنشو ندارن ولي جونگ كوك كمرشو محكم گرفت تا نيوفته و بوسه رو عميق تر كرد.
تهيونگ با تمام وجودش توي آغوش جونگ كوك حل شد . بوسه هاش شلخته و نا منظم بودند و با علاقه لب هاي پسر رو به دندون ميگرفت.
جونگ كوك آهي از سوزش لب هاش كشيد و كمي سرشو عقب برد:
-بريم؟تهيونگ گيج سرشو تكون داد و بيرون رفتند.
با خروجشون سوييچ ماشينشو به سمت جونگ كوك گرفت :
-اگر مست نيستي تو برون .من حتي جلوي پاهامم نميبينمجونگ كوك سوييچ رو گرفت:
-نزديك ترين هتل كجا...تهيونگ حرفشو قطعش كرد:
-خونه ي من. هتل مال هرزه هاست.تو هرزه نيستي!جونگ كوك زير لب گفت:
-مطمئني؟!با سوار شدنشون به مقصد خونه تهيونگ حركت كرد.
تمام مدت نگاه شيفته ي تهيونگ روش بود.-قبلا هم خيلي زيبا بودي ... ولي الان نفس گير شدي
تهيونگ با تحسين بهش گفت و دوباره به ديد زدنش مشغول شد.
با ورودشون به اپارتمان تهيونگ بهش فرصتي براي ديدن آپارتمان نداد و بلافاصله هلش داد و بعد بوسه هاي دردناك ترش شروع شد.
KAMU SEDANG MEMBACA
THE RULE NUMBER 3 [vkook]
Fiksi Penggemarجونگ كوك آروم پرسيد: -يعني هدف زندگي اين نيست؟ كه لذت ببريم... لذت هاي وحشي... مثل بوسيدن پسري كه نميشناسي؟ تهيونگ لبخندي زد: -مگه ما همه خودمحور نيستيم؟ كاري رو ميكنيم كه فقط و فقط به نفع خودمونه و فقط خودمون لذت ميبريم... هممون خودخواهيم... جونگ...