جونگ كوك دوباره تشكر كرد:
-مرسي كه گذاشتي از خونه ات استفاده كنمجيمين با بيخيالي دستشو تكون داد:
-بيا تو! نگران نباش دوستم بهم گفت فقط در صورتي اجازه ميده مدارك بيان بيرون كه پيش من باشه... اوضاع چطوره؟جونگ كوك اخماشو توي هم كرد :
-ناموفق! فعلا دارم ميگردمجيمين به ميزش اشاره كرد:
-نوشيدني چي ميخوري؟جونگ كوك بلافاصله جواب داد:
-آب!و به طرف ميز ناهارخوري كاملا تميز دو نفره رفت كه چندتا پرونده قطور مرتب روش چيده شده بود
جيمين براي خودش كمي شراب ريخت و روي تختش نشست.
جونگ كوك پرونده اول رو باز كرد:
-ببخشيد دارم خلوتتو بهم ميزنم. بعد از كار خودم ميرم بايگاني تا يه چند تا پرونده انتخاب كنم ولي دوستت اجازه نميده ببرمش خونه ي خودمجيمين خنديد:
-كوك من هيچ برنامه اي نداشتم خيالت راحت باشه! فقط ميخواستم اين دوست كوچولو رو ببرم توي تختم و تلويزيون ببينم!
و بعد به جام شراب قرمزش اشاره كرد.و تلويزيون فلت روي ديوار روبروي تختشو روشن كرد.
جونگ كوك لبخندي زد و به كارش مشغول شد.جيمين بالاخره بعد از دراماي خسته كننده تاريخي كه پخش ميشد تلويزيون رو خاموش كرد.
نگاهي به جونگ كوك انداخت كه غرق كارش بود. جامشو توي سينك گذاشت و به طرف پسر رفت و شروع به ماساژ دادن شونه هاش كرد:
-تهيونگ منو ميكشه بفهمه دارم ازش چيزي رو مخفي ميكنمجونگ كوك بازم لبخندي زد و با بي حواسي دست پسر كه روي شونه هاش بود رو نوازش كرد:
-مرسي كه بهش نميگيجيمين دوباره گفت:
-من بازم ميگم بهش بگي بهترهجونگ كوك سرشو تكون داد:
-به طرز عجيبي اين جنگ منه با مادام! مادام اونقدر حواسش پرت من شده كه نميدونه تهيونگ داره پشت سرش چيكار ميكنه! وظيفه من اينه مادامو معطل كنم ولي مادام حمله هاي واقعي ميكنه ! پس منم مجبورم دفاع كنمجيمين حركت انگشتاشو متوقف كرد:
-ولي چرا به تهيونگ نميگي؟ شايد بتونه كمك...-چون نميدونم قراره چي پيدا كنم جيمين!
جيمين ديگه ادامه نداد و بحث رو عوض كرد:
-شام چي ميخوري؟جونگ كوك بي حواس گفت:
-راميونجيمين خنديد:
-من راميون هاي پنيري خوبي درست ميكنم!=================
جونگ كوك با اشتها كلي از اون راميون پنيري رو توي دهنش گذاشت و همون جور با دهن پر گفت:
-چرا نميخوري؟صداي جونگ كوك نا مشخص بود ولي جيمين فهميد. لبخند خسته اي زد:
-اشتها ندارمجونگ كوك لقمه اشو جويد :
-ميخواي راجع بهش صحبت كني؟
ESTÁS LEYENDO
THE RULE NUMBER 3 [vkook]
Fanficجونگ كوك آروم پرسيد: -يعني هدف زندگي اين نيست؟ كه لذت ببريم... لذت هاي وحشي... مثل بوسيدن پسري كه نميشناسي؟ تهيونگ لبخندي زد: -مگه ما همه خودمحور نيستيم؟ كاري رو ميكنيم كه فقط و فقط به نفع خودمونه و فقط خودمون لذت ميبريم... هممون خودخواهيم... جونگ...