Part~40~

2.2K 420 100
                                    



تهيونگ با خماري چشماشو باز كرد. بوي خوش سوپي ميومد. غلتي زد. خدا رو شكر كرد كه روز تعطيله و لازم نيست بره سر كار.

چشماشو باز كرد و نگاهش با نگاه مادرش تلاقي كرد. نگاه مادرش عصباني بود:
-هزار بار بهت گفتم درست نيست با افراد شركت اينجوري مست كني!
تهيونگ چشماشو از نور زياد بست و و سرشو از درد فشار داد:
-ديشب چطوري برگشتم خونه؟

مادام بلند شده بود:
-جيمين برت گردوند.

تهيونگ زير لب گفت:
-پس جونگ كوك...
آه عميقي از روي ناراحتي كشيد

مادام زير لب غر زد:
-چرا لباسايي كه برات خريدمو نميپوشي؟ اونا رو بپوش!

و شروع كرد لباس اون روز پسر رو انتخاب كردن.

تهيونگ با اخم هاي توي هم رفته از عدم توجه جونگ كوك گفت:
-خودم ميتونم لباس انتخاب كنم نيازي به كمك تو ندارم مامان!

مادام چشماشو گرد كرد:
-يادت رفته امشب با نوه ي هونگ قرار ازدواج داري؟! معلومه كه من بايد انتخاب كنم!

تهيونگ چشماشو بست :
-قبلا هم گفتم من نميخوام ازدواج كنم چرا دختر بدبختو اميدوار كردي؟

مادام با جديت كت شلوار زغالي رو برداشت و گفت:
-تو ميري به اون قرار ملاقات و دل اون دختره رو بدست مياري! تهيونگ ،هونگ بايد به من زنگ بزنه و از اينكه چقدر نوه اش شيفته ي تو شده بهم بگه!

تهيونگ ديگه داشت عصبي ميشد:
-هونگ سايه منو با تير ميزنه! اون ميدونه من گي ام! عمرا بذاره با نوه اش ازدواج كنم! فقط خودتو مسخره ميكني با اينكار مامان!

مادام با عصبانيت آشكاري گفت:
-چون توي يه برهه اي از زندگيت بهت اونقدر ازادي دادم هرز بپري دليل نميشه گي باشي!
ميري اونجا و جوري دل اون دخترو ميبري كه هونگ چاره ي ديگه اي نداشته باشه! مفهومه تهيونگ؟

تهيونگ با خشم داد زد:
-مامان اينكه به پسرا هم گرايش دارم هرز پريدن نيست!

مادام نيشخندي زد:
-اون هرزه اي كه قبلا زيرت بود ديشب بهم زنگ زد. گفت بيهوش شدي و خواست بهم خبر بده! ولي وقتي گفتم برسونتت گفت نميتونه. مجبور شدم به جيمين زنگ بزنم تا يه كاري كنه...
حداقل يه هرزه ي مودب تر انتخاب ميكردي! قبلا يكم خجالت حاليش ميشد ولي الان با بي حيايي تمام بهم گفت" بايد برگرده خونه "

تهيونگ شوكه شده به مادرش نگاه كرد و نتونست جلوي جرقه هاي ذوق رو بگيره. پس جونگ كوك زنگ زده بود... اين يعني واقعا حواسش بوده

جلوي لبخندشو گرفت و با جديت به مادام گفت:
-خوب كرده! چيزي بين ما نيست كه بخواد منو برسونه!

مادام برگشت و به پسرش زل زد :
-هر كاري ميخواي بكني بكن تهيونگ! من فردا منتظر تماس هونگ هستم . كاري نكن عصباني بشم

THE RULE NUMBER 3 [vkook]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora