-دكتر الكساندر گفت بهتون اطلاع بدم بيمارتون يه جنگجوي واقعيه. توي مرحله آخر يه مقدار به مشكل خورديم ولي بيمار تونست دووم بياره و تونستيم فشار رو از روي سرش كم كنيم.الان تيم رفته براي رپ آپ(wrap up-جمع بندي عمل)از نظر پزشكي عمل با موفقيت كامل بوده ولي طول ميكشه تا فشار مغز بياد پايين.هنوز از عوارض جانبي عمل خبر نداريم فقط اينكه ريسك جاني براش به حداقل رسيده جزييات بيشتر رو خود دكتر باهاتون در ميون ميذاره.
كسي از خوشحالي بالا و پايين نميپريد و هر كسي در خلوت خودش براي مردي كه پسر ،معشوق و دوست كسي بود آروم اشك ميريخت.
====================
تهيونگ از شيشه جونگ كوك رو ميديد.
تمام سر و گردنش همچنان در اتل بود.
دكتر گفته بود طبق آزمايشاتي كه كردن نخاعش آسيب نديده ولي اينكه دقيقا چه عوارضي داشته هنوز مشخص نيست.يك ساعت بعد از خبر دادن پرستار دكتر از اتاق عمل بيرون اومد.ولي جونگ كوك هنوز توي اتاق عمل بود.و داشتند كارهاي پاياني عمل رو انجام ميدادند.
عمل طولاني بود و دكتر الكساندر ناي ايستادن نداشت. اخلاق حرفه ايش بهش دستور داد تا بره و با چند كلمه خانواده بيمار رو آروم كنه و بعد استراحت كنه.
با حرف هاي اميد بخش خود دكتر بالاخره همگي تونستند يه نفس عميق بكشند.قيافه تهيونگ فرقي با جنازه نداشت. ولي خوشحال بود. با وجود حلقه هاي تيره دور چشمش خوشحال بود.
و از شيشه به جونگ كوكش نگاه ميكرد. وقتش تنگ بود بايد قبل از به هوش اومدن جونگ كوك تصميمشو ميگرفت.
دستي شونشو فشرد و با عقب بردن سرش نامجونو ديد.
-تبريك ميگم بهت پسر
-هيونگ...==================
سونگ وو نميخواست به تهيونگ فشار بياره ولي تهيونگ ديگه بايد تصميم ميگرفت كه ميخواد كنار جونگ كوك بمونه يا نه.
جونگ كوك توي آي سي يو بود و هنوز بهوش نيومده بود.
وقت ملاقات بود و مادرش اومده بود بيمارستان تا به همكارش به خاطر موفقيت عمل تبريك بگه. سونگ وو با لبخندي دست مادام رو فشرد و ازش تشكر كرد.
دكترش نتايج جديد آزمايشات و ام آر آي رو ديد و لبخند خسته اي زد.
بيمارش واقعا خوب مبارزه كرده بود و اين براي يه پزشك كه داره تمام تلاششو ميكنه از همه چيز لذت بخش تر بود.با بيرون اومدن از آي سي يو با جمعيت نگراني كه منتظر نظرش بودن روبرو شد
خنده اي كرد و به انگليسي گفت:
-چقدر زيادين!به انگليسي گفت:
-من نميتونم كره اي صحبت كنم ميتونم اينجوري نظرمو بگم يا از يكي از دكتر ها كمك بگيرم؟همه تقريبا دست و پا شكسته يه چيزايي متوجه شدند ولي سوكجين جلو رفت و ازش خواست ادامه بده و گفت خودش ترجمه ميكنه
ESTÁS LEYENDO
THE RULE NUMBER 3 [vkook]
Fanficجونگ كوك آروم پرسيد: -يعني هدف زندگي اين نيست؟ كه لذت ببريم... لذت هاي وحشي... مثل بوسيدن پسري كه نميشناسي؟ تهيونگ لبخندي زد: -مگه ما همه خودمحور نيستيم؟ كاري رو ميكنيم كه فقط و فقط به نفع خودمونه و فقط خودمون لذت ميبريم... هممون خودخواهيم... جونگ...