part15

1.2K 212 45
                                    

چهار روز گذشته ، چهار روز از نبوده تهیونگ می گذشت.

می سو و همسرش به همراه یوری همه جارا زیر رو کرد بودند ، هیچ خبری از ان الفای لجباز کله شق نبوده.

تهیونگ به تماس هایش پاسخ نمی داد و هیچ ردی از خود به جا نگذاشت بوده .

حتی آنها از جونگ کوک هم خواسته بودند تا به دنبال تهیونگ بگردد ، جونگ کوک هروز پا به پای آنها شهر را زیر رو می کرد .

جونگ کوک بقدری ماهرانه نقش یک آدم غمگین را بازی می کرد که هیچکس متوجه نشد بوده، نبوده تهیونگ کار همان آدم است .

بتا به این اسانی ها جفش رو رها نمی کرد،  خانه ی جدیدی گرفته و الفا رو انجا زندانی کرد بوده.
او را از چشمان همه دور نگه داشته ، تهیونگ باید آرزوی ندیدن جونگ کوک رو به گور می برد.

بتا حتی تا گور هم به دنبال او می رفت ، بقدری از ترک شدن توسط الفا می ترسید  که تا سرویس بهداشتی هم او را همراهی می کرد .

تهیونگ از روز سوم بعداز کلی جیغ و فریاد ، خسته شد بوده دیگر جیغ نمی کشید و به پنجره ها و در نمی کوبید تا کمک بخواهد .

به طرز عجیبی ساکت شد بوده و غذایش را می خورد، به حرف های جونگ کوک گوش می داد .

بتا هروز در غذایش دارو می ریخت تا رایحه سلطه گر الفا رو کاملا از بین ببرد ، هیچ راه فراری برای  تهیونگ نگذاشته بوده.

دارو هیچ اسیبی به لیمو و تهیونگ نمی زد ، تنها فقط رایحه ی او را از بین می برد .

بی دردسر و مزاحم جفتش رو داشت،  تنها فقط نگاه ترسیده ی تهیونگ او را آزار می داد ، یا مواقعی که آلفا از ترس شروع به گریه می کرد جونگ کوک احساس می کرد که قلبش درحال تکه تکه شدن ست .

نگاهی به ساعت میندازد ، تا یکساعت دیگر باید به رستوران می رفت و خانه جدید ش فاصله زیادی با محل کارش داشت .

بعداز چیدن میز صبحانه برای تهیونگ از خانه خارج می شود ، به آرامی در را پشت سرش می بندد نمی‌خواست پسر را از خواب بیدار کند .

شب گذشته را تا صبح تهیونگ برای ثانیه ی چشم به روی هم نگذاشته بود ، خوابیدن در آغوش متجاوزش فرقی با مرگ برای او نداشت .

نه تنها به جسم و روحش اسیب زد بود بلکه داشت او را آزار هم می داد .

با صدای بسته شدن در چشمانش را باز می کند ، به آرامی از روی تخت بلند می شود .

امروز به هر طریقی که  شد باید از آن خانه بیرون می رفت ، دیگر نمی‌توانست بیشتر از این جونگ کوک رو تحمل کند.

به اندازه ی کافی روح و روانش آزار دید بوده.

جونگ کوک بی اجازه تنش را لمس می کرد و مدام همجا او را دنبال می کرد .
تهیونگ می دانست که یک دوربین توی خانه نصب شده ، از حرف ها رفتار های جونگ کوک متوجه شد بوده او مواقعی که بیرون ست هم تمام کار های او را زیر نظر دارد .

دوست داشتنت یک اجبار Where stories live. Discover now