چهار روز گذشته ، چهار روز از نبوده تهیونگ می گذشت.
می سو و همسرش به همراه یوری همه جارا زیر رو کرد بودند ، هیچ خبری از ان الفای لجباز کله شق نبوده.
تهیونگ به تماس هایش پاسخ نمی داد و هیچ ردی از خود به جا نگذاشت بوده .
حتی آنها از جونگ کوک هم خواسته بودند تا به دنبال تهیونگ بگردد ، جونگ کوک هروز پا به پای آنها شهر را زیر رو می کرد .
جونگ کوک بقدری ماهرانه نقش یک آدم غمگین را بازی می کرد که هیچکس متوجه نشد بوده، نبوده تهیونگ کار همان آدم است .
بتا به این اسانی ها جفش رو رها نمی کرد، خانه ی جدیدی گرفته و الفا رو انجا زندانی کرد بوده.
او را از چشمان همه دور نگه داشته ، تهیونگ باید آرزوی ندیدن جونگ کوک رو به گور می برد.بتا حتی تا گور هم به دنبال او می رفت ، بقدری از ترک شدن توسط الفا می ترسید که تا سرویس بهداشتی هم او را همراهی می کرد .
تهیونگ از روز سوم بعداز کلی جیغ و فریاد ، خسته شد بوده دیگر جیغ نمی کشید و به پنجره ها و در نمی کوبید تا کمک بخواهد .
به طرز عجیبی ساکت شد بوده و غذایش را می خورد، به حرف های جونگ کوک گوش می داد .
بتا هروز در غذایش دارو می ریخت تا رایحه سلطه گر الفا رو کاملا از بین ببرد ، هیچ راه فراری برای تهیونگ نگذاشته بوده.
دارو هیچ اسیبی به لیمو و تهیونگ نمی زد ، تنها فقط رایحه ی او را از بین می برد .
بی دردسر و مزاحم جفتش رو داشت، تنها فقط نگاه ترسیده ی تهیونگ او را آزار می داد ، یا مواقعی که آلفا از ترس شروع به گریه می کرد جونگ کوک احساس می کرد که قلبش درحال تکه تکه شدن ست .
نگاهی به ساعت میندازد ، تا یکساعت دیگر باید به رستوران می رفت و خانه جدید ش فاصله زیادی با محل کارش داشت .
بعداز چیدن میز صبحانه برای تهیونگ از خانه خارج می شود ، به آرامی در را پشت سرش می بندد نمیخواست پسر را از خواب بیدار کند .
شب گذشته را تا صبح تهیونگ برای ثانیه ی چشم به روی هم نگذاشته بود ، خوابیدن در آغوش متجاوزش فرقی با مرگ برای او نداشت .
نه تنها به جسم و روحش اسیب زد بود بلکه داشت او را آزار هم می داد .
با صدای بسته شدن در چشمانش را باز می کند ، به آرامی از روی تخت بلند می شود .
امروز به هر طریقی که شد باید از آن خانه بیرون می رفت ، دیگر نمیتوانست بیشتر از این جونگ کوک رو تحمل کند.
به اندازه ی کافی روح و روانش آزار دید بوده.
جونگ کوک بی اجازه تنش را لمس می کرد و مدام همجا او را دنبال می کرد .
تهیونگ می دانست که یک دوربین توی خانه نصب شده ، از حرف ها رفتار های جونگ کوک متوجه شد بوده او مواقعی که بیرون ست هم تمام کار های او را زیر نظر دارد .
YOU ARE READING
دوست داشتنت یک اجبار
Werewolfپیوند یک آلفا و بتا غیر ممکن ، حتی اگه بشه م بتا نمیتونه تاپ باشه . : این عجیبه اما انگار این یه بچه ست ، شما باردارید . : ولی من یه آلفام !!!!!! فصل اول: تمام شده. فصل دوم: درحال اپلود. کوکوی