part52

697 186 120
                                    

چهارماه از درمان جونگ کوک می گذشت،  تغییرات بزرگی درون بتا ایجاده شده؛  هربار با حرف ها و کارهاش تهیونگ رو شوکه می کرد.

حالا کمی زودتر از موعد و بخاطر دستور پزشک ان زوج جوان برای به دنیا امدن دوقلوها به بیمارستان امد،  بجای تهیونگ بتا بوده که از شدت ترس و اضطراب  بغض کرد؛  مدام موهایش رو چنگ می انداخت می کشید و یا انگشت هایش را می جوید.

تهیونگ تنها واکنشی که نشان می داد اخم کردن رو به جونگ کوک بوده،  با گفتن «بچه شدی؟  »  میخواست باعث خجالت زدگی جونگ کوک شود؛  تا ان بتای لوس دست از ان کارهایش بر بدارد.

هیچیزی باعث نمی شده که از اضطراب بتا کاسته شود،  دست از ان کارهایش بر بدارد.

بخاطر یهویی شدن ان اتفاق تهیونگ نتوانسته بوده تا به خانواده اش  خبر بدهد،  اینکار رو به جونگ کوک سپرده و بتا از شدت اضطراب فقط لباس های تهیونگ را تنش کرد؛  خودش با همان لباس های راحتی اش و یک جفت دمپایی پلاستیکی امده  شباهت زیادی به بی خانمان ها داشت.

و یادش رفته بوده که باید به خانواد هایشان خبر بدهد.

جونگ کوک حتی با فکر کردن به نحوه ی بیرون امدن دوقلو ها از شکم الفا حالش خراب می شده،  رنگ اش به زردی  رفت و تهیونگ به چهره ی شبح زده ی جونگ کوک می خندید،  مشخص بوده که پسر هر لحظه امکان داره از حال برود.

رابطه ی ان دو در این چهارما چندان تغییری نکرد، فقط جونگ کوک بشدت تغییر کرد بوده،  حتی ماننده روز های  اولی که دید بودش هم نبوده؛  ان پسر شیطون خندون غیب اش زده و بجایش یک ادم ساکت با چشمانی ترسناک پدیده دار شده بوده.

برای مثال درون ماه ششم باید برای ازمایش جدید از دوقلو ها می رفتند،  جونگ کوک بلعکس گذشته که به لباس هایش گیر می داد فقط ساکت ایستاده  و با ان چشمان دلهره اورش به او نگاه می کرد،  به تهیونگ ان  حسی مثل لباست مناسب نیست رو القا می کرد.

انگار که جونگ کوک برای نگفتن اش زیادی خودش را کنترل کرد بوده.

یا حتی دیگر خبری از ان لمس های یواشکی و زوری نبوده،  انگار که جونگ کوک یک مرز نامرئی میانشان کشیده  باشد و حتی یک قدم هم برای عبور از ان بر نمی داشت  .

تنها فقط مواقعی که الفا می خواست و نیاز داشت بتا دست اش را برای لمس کردن و گرفتن دست تهیونگ جلو می اورد،  حتی باز در ان حال هم از ان مرز عبور نمی کرد و برای لمس کردن تن و صورت،  ان لب های گلبهی  با لب هایش و پرستش تن تهیونگ با دستانش پیشقدم نمی شد.

اما تنها چیزی که هنوز پا بر جا بوده ان زبان دلربا و فریبند اش،  که هربار به راحتی موفق می شده الفا را نرم کند،  البته که فرومون های محسور کنند اش کمک بزرگی برای  ارام کردن الفا بوده.

دوست داشتنت یک اجبار Where stories live. Discover now