part36

807 186 105
                                    

بتا پشت درب اتاق پزشک ایستاده و منتظر تهیونگ بود ، جرات اینکه آن تو کنار تهیونگ  بایستد  و به حرف های پزشک گوش بدهد را نداشت .

تهیونگ چندان عصاب درستی نداشت ، ترجیح می داد بعد از شنیدن علت تغییرات بالا تنه اش ، تیر های خشم تهیونگ به او بر نخورد و  صبر می کرد تا خشم الفا ارام بگیرد.

خوشبختانه مطب خلوت بود ، بخاطر فرمون های تند ان الفای خشمگین کسی اذیت نمی شد ، تنها منشی امگا انگار بخاطر پیچیدن فرمون های تهیونگ در فضای مطب داشت حالش بد می شد ، رنگ سفید صورت اش داشت به زردی می رفت .

با پیچیدن صدای "بوم" در فضای ساکت مطب بتا به سرعت در را باز می کند ، وارد اتاق پزشک می شود و نگران نام تهیونگ را صدا می زند .

:تهیونگ ....!

با دیدن تکه های شکسته ی گلدون به روی زمین ، نگاهش  را بالاتر می برد  دست و پای آلفا را چک می کند ، هیچ ردی از زخم و خون ریزی روی تن تهیونگ نبود .

:خوبی ؟

پزشک کاملا ریلکس بود و انگار نه انگار که اتفاقی افتاده باشد ، درحال نوشتن نسخه بود و در همان حین توضیحاتی می داد ، می خواست که با روغن های گیاهی بدن تهیونگ را ماساژ بدهند ، بابت باز شدن مجرای شیر درون سینه های تهیونگ نیاز بود که دارو مصرف شود ، اینکه قابلیت شیر دهی دارد یا نه بعد از تولد بچه ها مشخص می شود .

تهیونگ متعجب به بتا نگاه می کرد ، نمی فهمید که چرا بتا اینگونه سراسیمه وارد شده ، داشت سر تا پایش را چک می کرد و انگار دنبال چیزی بود !

: دنبال چیزی ؟

:ها !

:دستم رو ول کن

دست اش را از دست جونگ کوک بیرون می کشد ، کمی از بتا فاصله می گیرد ، خب خوشبختانه دیوانه نبود که دیوانه هم شده .

جونگ کوک به گلدان تکه تکه شده ی روی زمین اشاره می کند و می پرسد .

:این چطور شکست ؟

تهیونگ تازه داشت متوجه می شد که علت نگرانی و ترس بتا از کجاست ، فکر نمی کرد که صدای شکستن گلدان می تواند تا بیرون از اتاق پزشک هم برود .

:آهان من شکستمش .

:چرا!

: اون گلدون رو تصور کردم تویی بعد محکم کوبیدمش به زمین .

چشم های براق و لبخند پاک نشدنی روی لب های آلفا ، جونگ کوک را می ترساند و حتی با تصور یک ضربه ی دیگر دست شکسته اش به درد می آمد .

به سختی لرزش دست اش را مخفی کرده ، چند قدم عقب تر می رود تا باز عصاب آلفا را خط خطی نکند ، همان راه آمده را باز می گردد و درب را به آرامی پشت سرش می بندد .

بهتر بود تهیونگ با دکتر تنها بماند و اینگونه در پایان یا دکتر می مرده، یا کل آن ساختمان به روی سرش خراب می شد ، جونگ کوک می‌ماند و یک جنازه و یک عالمه هزینه ی خسارت .

دوست داشتنت یک اجبار Where stories live. Discover now