آغاز ماه سوم بارداری ، تفاوت زیادی با دوماه قبل داشت ، تهیونگ تازه داشت معنی بارداری را می فهمید .
حالت تهوع نسبت به انواع غذاها ، ضعیف تر شدن عصابش ، داشت دیوانه اش می کرد ؛ اگر بتا زره ی از او دور می شد جیغ الفا در می آمد.
تهیونگ دیوانه وار عاشق فرومون های بتا شده بود ، مدام دلش میخواست غذا بخورد و همانقدر هم حالش از غذا بهم می خورد .همان روز عصر از بیمارستان مرخص شده ، پزشک گفته بود که مشکلی جز فرمون ها وجود ندارد .
حال تهیونگ حتی با اینکه دلش نمیخواست به جونگ کوک چسبیده ، بتا تا پایش را از خونه بیرون می گذاشت قلبش فشرده می شد ، دلش میخواست زار زار گریه کند .
مشکلی که آن میان وجود داشت که تهیونگ از این علاقه اش به فرومون های بتا بدش می آمد ، آلفا هنوز نتوانسته بود با کارها و رفتارهای بتا کنار بیاید.
جونگ کوک هیچوقت حرف گوش نمی داد ، خود رای بود و هرکاری که دلش می خواست انجام می داد .
آدم ها اجازه داشتند که هرکسی را که میخواهند دوست داشته باشند ، از هرکسی هم خوششان نمیآید دوری کنند .
عشق زوری نبود قلب بود که انتخاب می کرد چه کسی را می خواهد و چه کسی را نه ، جونگ کوک میخواست به زور خودش را در قلب آلفا جای بدهد ، تهیونگ این راهی که بتا پیش گرفته بود را دوست نداشت .
بتا همانقدر که رفتار های بد داشت ، در کنارش اخلاق ها و عادت های خوبی هم داشت ، که او را قابل تحمل تر می کرد .
برای مثال تهیونگ آشپزی بتارا دوست داشت .
و اما خوراندن محرک و زندانی کردن اش ، ظبط تک تک لحظه های آن شب ، تهیونگ را آزار می داد و نمیگذاشت که بتا را ببخشد .
هر موقع می خواست یک اشتباه اش را ببخشید ، می دید که اشتباه بعد ی اش بزرگ تر از قبلی ست .
ماجرای زندانی شدن اش را می توانست با این دلیل که هم اگر جفت اش میخواست پس اش بزند، از او دوری کند، این چنین رفتاری نشان می داد؛ نمیگذاشت تا جفت اش اورا ترک کند و جفتش تا ابد متعلق به خودش بود .
خودش را قانع کند و این یکی کارش رو ندیده بگیرد.اما دو کار بعدی اش کمی برای بخشیدن جونگ کوک به زمان نیاز داشت ، احساس می کرد که باید با بتا کنار بیاید ، این طور راحتر می توانست زندگی با آن ملعون را تحمل کند .
نمی توانست مارک روی گردن اش را از بین ببرد ، حتی اگر می شدهم آن بتا هرگز رهایش نمی کرد ، حتی قبل از مارک هم این چنین مانند دم همجا دنبالش بود .
نمی خواست نام آن شب را تجاوز بگذارد ، در هر حالتی هم که می بود باز گرگ اش می توانست خودش را کنترل کند ، باسن عزیز اش را به باد ندهد .
YOU ARE READING
دوست داشتنت یک اجبار
Werewolfپیوند یک آلفا و بتا غیر ممکن ، حتی اگه بشه م بتا نمیتونه تاپ باشه . : این عجیبه اما انگار این یه بچه ست ، شما باردارید . : ولی من یه آلفام !!!!!! فصل اول: تمام شده. فصل دوم: درحال اپلود. کوکوی