part18

1.2K 212 69
                                    

خوش شانسی،  تهیونگ هیچ اعتقادی بهش نداشت و مطمئنا اگر وجود داشت هم ذره‌ی ازش به الفا نرسید؛ وگرنه گیر بتا و مادر دیوانه‌ش نمی افتاد.

سرم به دست مقابل خانواده جئون نشسته،  داشت به دادو بیداد های عمه‌ش گوش می داد.

خواهر عزیز اپاش داشت تمام تقصیر ها را به گردن تهیونگ می انداخت،  اگر همسرش و جونگ کوک آنجا حضور نداشتند ، اون زن تهیونگ می کشت و یا به جای پسرش پشت میله های زندان می انداخت .

جوری حرف می زده که انگار تهیونگ پسرش رو اغفال کرده ست، ان زن بجای زره ی خجالت کشیدن و شرمزدگی طلبکار هم بوده.

بتای میانسال با اخم کردن  به امگاش اون رو ساکت می کند، بتا نمی‌خواست که کارشان به دادگاه و شکایت بکشد ، طرفداری پسرش را نمیکرد و خودش هم با مجازات شدن پسرش موافق بود .

اما اگر می گذاشت آن بحث ادامه دار شود ، کسی که آن میان آسیب می دید تهیونگ بوده.

هردو بتا این را نمی خواستند ، جونگ کوک همان روز اول تمام و کمال همچیز را قبول کرد بوده.

هیچگونه از حرفش باز نمی گشت ، حتی اگر مادرش مدرکی پیدا می کرد که جونگ کوک هیچ کاره س هم ، خودش می دانست که تمام آن چیز های که تهیونگ می گوید واقعیت دارند .

دلش نمی‌خواست که تهیونگ را از دست بدهد ، اما برای نگه داشتنش نباید بیشتر از این ها به او آسیب می زد .
اول باید مادرش را از این معرکه بیرون می کشید ، بیشتر از این اجازه دخالت کردن را به او نمی داد .

دیگر بچه نبود که برای این مواقع نیازی به یک بزرگ تر داشته باشد ، خودش می توانست مشکلاتش را با تهیونگ حل کند .

بتا با قبول کردن اینکه به بازداشت گاه می رود ، مجازاتش را قبول می کند آن ماجرا را تمام کرد بود .

نمی‌خواست باعث آزار جفت باردارش شود و دیدن او که اینگونه سرم به دست ، مجبور ست اینور و انور برود بتای جوان را آزار می داد .

تهیونگ حالا که موفق شد بود تا حقش را بگیرد ، بازهم چندان احساس خوشحالی و رضایت نمی کرد.
بقدری هم که فکرش را می کرد دلش خنک نشد بود ، شاید هنوز دوست داشت جونگ کوک مجازات بیشتری را دریافت کند؟

با صدا زد شدنش توسط پدر جونگ کوک از فکر بیرون می آید ، سرم به دست در پیاده رو ایستاده و منتظر پدرش بود .

: تهیونگا خوبی ؟

آن مرد را چندان نمی شناخت ، اما تمام دیروز حتی شب را تا سحر بالای سر تهیونگ  نشسته و ازش مراقبت کرد بوده.

لبخندی به روی صورت خسته ش می نشاند و سرش را به نشانه مثبت تکان می دهد ، خوب نبود و انگار از همین حالا از کرد خود پشیمان شد بوده.

دوست داشتنت یک اجبار Where stories live. Discover now