نگاه های امگای پزشک به تهیونگ چندان به مزاج بتا خوش نیامده ، وضعیت آلفا هم چندان فرقی نداشت و احساس می کرد آن امگا دارد با نگاهش اورا قورت می دهد .
نگاه تهیونگ به هر جایی حتی آن بتای ملعون بود ، ولی ذره ی به امگا نگاه نمی کرده ، اگر اتفاقی باهم چشم در چشم می شدند به سرعت ابرو هایش را برای پزشک درهم می کرد .
پزشک سوالات کوچکی از جونگ کوک می پرسید ، بتا از قبل بعد از متوجه ی اینکه تهیونگ چه نقشه ی در سر دارد شده ، جواب های هوشمندانه ش آماده کرده و محال بود پا در تله ی آن پزشک امگا بگذارد ، تا برچسب دیوانه بودن به پسر بچسباند .
جونگ کوک بی هیچ غرغری همراه تهیونگ داخل مطب شده ، گذاشت تا آلفا هرکاری که دلش می خواهد بکند و حتی علت کارش راهم نپرسیده بود .
جز آن نگاهای هر از گاهی زوم امگا به روی تهیونگ ، چیز دیگری بتا را اذیت نمی کرده و از قبل خودش را برای آن سوال ها اماده کرد بوده ، قبلا هم مادر و پدرش همینگونه میخواستند اورا به تله بیندازند؛ بعد بیست و سه بار رفتن پیش یک روان پزشک و روانشانس تمام تله های آن پزشک های دیوانه را بلد بوده.
بتا بر این باور بود که آن ها دیوانه اند و نه خودش، هرگز دیگر علتی به دست آن دیوانه ها نمی داد تا با قرص هایشان اون رو از این زندگی که دارد دور کنند ، چندان از دنیای خواب و خیال و واقعیت های بعد آن خوشش نمی آمد .قرص های اعتیاد آور و خواب آوری که هرکسی را از زندگی دور می کرد ، با شعار اینکه قرار ست درمان شوند و به دنیای واقعی برگردند ، بتا همین حالا هم دنیای که به قول آنها خیالی بود را دوست داشت؛ چندان علاقه ی به واقعیت های بدون حضور تهیونگ نداشت .
عشقش به تهیونگ یک بیماری روانی نبود ، اگر رفتار هایش مانند زمان نوجوانی ش که خانواده اش را ترسانده ، تهیونگ راهم ترسانده بود پس می گذاشت که پسر هم مانند خانواده اش به همان نتیجه ی که انتظارش را نمی کشیدند برسند ، بفهمند که بتا از شخصیت اش چندان متنفر نیست و خودش به آن بال و پر داده .
: علائم فعلی نشونه ی شروع بیماری تون و خوشحالم که خودتون این موضوع رو قبول دارید .
:قبول ندارم بخاطر همسرم ....
به تهیونگ اشاره می کند و ادامه می دهد :اینجام .لبخند روی لب امگا درهم می شکند ، نه برای کراش نا فرجامش ، بلکه دوباره به یک بیماری که نمی خواست قبول کند بیمار ست برخورده ؛ درمان چنین افرادی زمان بر و سخت بود ؛ البته کمی تو ذوق اش بخاطر اینکه آن آلفا جفت داشت خورده بود .
پزشک بعد از حرف های همکارش فکر می کرد که قرار ست با یک زوج امگا و بتا برخورد داشت باشد ، بعد از دیدن آلفا فکر کرده که بتا با دوست اش به آنجا آمده ، آن الفای خوش چهره و جذاب چشم اش را گرفته بود .
YOU ARE READING
دوست داشتنت یک اجبار
Werewolfپیوند یک آلفا و بتا غیر ممکن ، حتی اگه بشه م بتا نمیتونه تاپ باشه . : این عجیبه اما انگار این یه بچه ست ، شما باردارید . : ولی من یه آلفام !!!!!! فصل اول: تمام شده. فصل دوم: درحال اپلود. کوکوی