دماغ خون آلودش رو پاک میکند، دستمال رو روی زخم میفشارد؛ هنوز صدای جر و بحث اون دو خواهر رو میتونست از بیرون بشنود.
پدر تهیونگ با مشتی های که به صورت بتا هدیه کرده، گل بادمجانی رنگی رو روی صورت جونگ کوک کاشته بود .
از دماغ و دهنش خون می آمد . مزه ی آهن تو دهنش حالش رو بهم می زد .
از کاری که کرده چندان پشیمان نبوده ، همچنان با تمام وجود آلفا رو میخواست .
اون بچه هیچ اهمیتی براش نداشت ، فقط ارزو می کرد که برای آلفا هیچ مشکلی پیش نیادید.حتی اگه اون بچه تشکیل شد بوده هم هرگز نمیگذاشت که به دنیا بیاید ، سلامت آلفا اهمیتی زیادی براش داشت .
انگار که جرو بحث ان دو خواهر تمامی نداشت، هیچکدام از وجود اون بچه خوشحال یا راضی نبودند؛ هرکدام دیگری رو بخاطر درست تربیت نکردن بچه هایشان مقصر می دانستند.
تیهونگ یک آلفا ست و جفت شدنش با یک بتا امکان پذیر نبوده؛ طبق قانون نانوشته ی خانوده ی کیم هیچ آلفایی حق جفت شدن با یک بتا رو نداشت .
این قانون برای این بود که در خانواده فقط گرگ های آلفا متولد بشوند ، بیشتر جمعیت خانواده ی کیم متشکل از آلفا ها بوده، امگا های خانوده انگشت شمار بودند ، جونگ کوک حاصل عشق ممنوعه مادرش به یک بتا بوده .
شاید اگه مثل مادرش یک امگا می شد حالا هیچ مشکلی برای بودن با تهیونگ نداشت .
مادرش خود سرانه و با لجاجت بتای مورد علاقه ش رو مارک کرد بود ، قهر کردن پدرش یا از ارث محروم شدن هم هیچ اهمیتی برایش نداشت.اما حالا که به پسرش رسید بود یادش اومد که باید به قوانین عمل کند، پیوند یک بتا و الفا غیر امکان پذیرست.
جونگ کوک پسر همان زن بوده، بی شک میتوانست حتی لجباز تر از اون امگا باشپ ، اون همین حالا هم آلفا رو مارک کرد بوده.اونها هیچ جور نمیتوانستند پیوندی که حتی تهیونگ هم از وجودش بی خبر بود رو از بین ببرند .
تهیونگ فکر میکرد که مارکی که بتا روی گردنش کاشته یک مارک موقت ست، بی خبر از اینکه بتاها مارک متفاوت تری دارند اون رد دندان ها نشان عهدی ست که با جفتشان بستند و با آن میتوانند جفتشان رو به خودشان وصل کنند . جوری که آلفا اگر گرگینه ی دیگری را می بوسید ، گرگش دچار آسیب می شد.
مادرش هم مثل بقیه افراد فکر می کرد که اون مارکی که رو گردن تهیونگ خود نمایی می کرد ، یک مارک موقت و به زودی از بین میرود.
اون هیچوقت توسط پدر جونگ کوک مارک نشد بوده از این ویژگی خاص بتاها اطلاعی نداشت؛ فکر می کرد بتا همانطور که فرومون چندانی ندارند، ضعیف تر از بقیه ی دسته ها هستند. قابلیت مارک کردن را هم نداشتند.حتی کمتر بتایی بود که از این موضوع اطلاع داشته باشد ، جونگ کوک به طور اتفاقی از این ویژگی خاص گرگش مطلع شده به خوبی هم از آن استفاده نموده بوده.
همه ی دنیا فکر می کردند که بتاها قادر نیستند تا مارک ها ابدی رو به روی گردن جفتشان به جای بگذارند ، دندان ها نیش ضعیف تری داشتند اما همان دندان های نیش کاری رو می کرد که یک آلفا قادر به انجام آن نبوده؛ پایبند کردن ابدی جفتشان به خود.
با خاموش شدن صدا های جرو بحث ان دو خواهر، سرکی به بیرون میکشد تا از رفتن اون آلفای خشمگین مطمئن بشود .
: رفتش؟
پدرش که درحال هم زدن آب قند برای آن امگایی بود که خود را به قش و ضعف زده ست سری تکان می دهد .
: مردم بچه بزرگ میکنند ، منم هیولا .
باز غرغر های مادرش شروع شد بود میخواست اون رو با بچه های تمام اقوام مقایسه کند.
: آخه کجای دنیا دیدی یه آلفا بچه دار بشه ، اون پسر یا آلفا نیست یا یه مشکلی دار . نباید به همچین آدم عجیب و غریبی نزدیک میشدی .
بتا ابرو هاش رو درهم میکشد و با اخم به مادرش نگاه میکند.
اون هیچ مشکلی نداشت با اینکه مادرش بهش توهین کند و اون رو با دیگران مقایسه کند . اما به اون حق نمی داد که تهیونگ رو عجیب و غریب مشکل دار صدا بزند، به سختی صدایش رو کنترل کرد و نمیخواست به مادرش بی احترامی بکند.: امیدوارم این حرف ها هیچوقت به گوش تهیونگ نرسند مامان.
امگا با صدای بلندی شروع به گریه میکند و با جملاتی که اون چقدر بیچاره ست که پسرش بخاطر یه آدم مشکل دار تو روش ایستاده غر زدن هاش رو ادامه میدهد.
پدرش همچنان داشت اب قند رو هم می زد و با گفتن چند کلمه دهان امگا رو می بندد .
مشخص بوده که بتا چندان از رفتار های همسرش راضی نیست و دارد اون رو عصبی میکند ، برای بتا مهم نبوده که جفت پسرش چطور آدمی یا با چه نقص هایی ست؛ نباید میگذاشت که امگا بیشتر از این قلب پسر کوچولو ش رو بشکند.اون روز با تمام جر و بحث ها ، اتفاقات عجیب و غریبش به پایان می رسد.
صبح روز بعد تهیونگ از بیمارستان مرخص می شده و هنوز هیچکس جواب دکتر رو نشنید بود .حتی مادر تهیونگ ، الفا نمیخواست کسی از چیزی مطلع بشود حتی مادرش .
جواب آزمایش ها چیز خوشحال کننده ی نبود ، اما تهیونگ از قبل تصمیمش رو گرفته بوده.با گفتن دروغ کوچکی به تمام جنگ و جدال ها پایان داده، پدرش و مادر جونگ کوک بعداز شنیدن اینکه هیچ بچه ی وجود ندارد و فقط در آزمایش ها تهیونگ اشتباهی پیش اومد .
آتش فشانی که درونشان فوران کرد بود درز چند ثانیه فروکش میکند و آروم می شوند.
خوشحالی یا ناراحتی اونها اهمیت چندانی برای آلفا نداشت؛ فقط واکنش بتا برای اون مهم بود .اون لبخند روی لب های جونگ کوک کمی اون رو عصبی می کرد ، چشم های بتا مثل دو آینه خوشحالی رو بازتاب می کردند .
'پدر شدنت رو تبریک می گم بتا '
بی شک جونگ کوک اگر کلماتی که در ذهن تهیونگ اینور اونور می پریدند را می شنید ، لبخند روی لب هایش تبدیل به بغض و اشک می شده .
__________
هایییییی نظر بدید دیگه خبببببببب 🙃❤️
YOU ARE READING
دوست داشتنت یک اجبار
Werewolfپیوند یک آلفا و بتا غیر ممکن ، حتی اگه بشه م بتا نمیتونه تاپ باشه . : این عجیبه اما انگار این یه بچه ست ، شما باردارید . : ولی من یه آلفام !!!!!! فصل اول: تمام شده. فصل دوم: درحال اپلود. کوکوی