تهیونگ همچنان داشت بخاطر خرید کمده و آن تخت خواب بچه زیر لب غرغر می کرد ، یوری با ذوق یکی یکی لباس های کوچولو موچولو رو از کاور بیرون می کشید ، بعد از کلی ذوق کردن برای هرکدام شان و کلی عکس گرفتن برای استوری اینستایش آنها را درون کمد صورتی رنگ می گذاشت .
نه تنها قیمت کمد ها بلکه رنگ آن تکه چوب های بهم وصل شده مکعبی الفا را بیشتر حرص می داد ، دلش میخواست سر جونگ کوک را از تنش جدا کند .
:این خیلی قشنگه!
نگاه اش را از روی کمد صورتی بر می دارد ، به یوری که با ذوق داشت لباس چین چینی پفی صورت رنگ رو بهش نشان می داده ، نگاه می کند و صورت اش در هم جمع می شود و هیچ زیبایی در آن لباس نمی دیده.
:نه .از میان لباس های روی هم ریخته شده لباس سبز دایناسوری را بیرون میکشد ، با لبخند دندون نمایی آن را به یوری نشان می دهد .
:ببین این قشنگ .
:ایییی ، این ...!
با پیچیدن جیغ های بلند امگا در خانه و بعدش فریاد های آن آلفا و بتا ، سر هردو به سمت درب می چرخد و انگار باز دعوا شده بود .
تهیونگ با شنیدن صدای فریاد های درد مند پدرش آن آلفای موئنث ، یاد آوری میزان دیوانگی و قدرتمند بودن جونگ کوک ، به سختی هیکل تپل شده اش را از روی زمین جمع می کند ؛ با قدم های بلندی از اتاق بیرون می رود و چشم می چرخاند تا آن ها را پیدا کند .
با دیدن کنترل تلویزیون در دست بتا که می خواست آن را به سمت پدرش پرتاب کند ، دادی می زند و خودش را به جونگ کوک می رساند و کنترل تلویزیون را از دست پسر بیرون می کشد .
:کم با خرید اون تخت خواب و کمد خسارت زدی ، حالا بزن کنترل تلویزیونم بشکون .
امگا داشت گوش خون آلود همسرش را با دستمالی پاک می کرد ، جای چنگ های گرگ جونگ کوک اطراف گوش و گردن زن خودنمایی می کرد .
مقابل پدر و مادرش نمی توانست جونگ کوک را به تکه های ریز و خورشتی تقسیم کند ، گوش بتا را می پیچاند و آن را کشان کشان دنبال خود می کشد و درب اتاق خواب را محکم پشت سرش بهم می کوبد .
آن هیولا چند دقیقه ی پیش رام شده و مانند یک سگ مظلوم سرش را در برابر جفت اش خم کرده، وانمود می کرد که در آن ماجرا هیچ دستی نداشته؛ واقعا هم اینگونه ست و اینبار تقصیر جونگ کوک نبود .
:خب ؟
:خودش شروع کرد .
:اون نمیگم ، کمد و چند خریدی ؟
با شنیدن سوال تهیونگ ، بتا نفس آسوده ی می کشد و سرش را بلند می کند ، خودش را متعجب نشان می دهد و ابرو هایش را بالا می اندازد .
:مگه پیام نیومده برات ؟
لبخند ترسناکی روی لب های تهیونگ می نشیند ، گوش جونگ کوک بیشتر می فشارد «ایی» ناله ی پسر را در می آورد .
YOU ARE READING
دوست داشتنت یک اجبار
Werewolfپیوند یک آلفا و بتا غیر ممکن ، حتی اگه بشه م بتا نمیتونه تاپ باشه . : این عجیبه اما انگار این یه بچه ست ، شما باردارید . : ولی من یه آلفام !!!!!! فصل اول: تمام شده. فصل دوم: درحال اپلود. کوکوی