با حس تنگ بودن جایش و عرق کردن از گرما ، می خواست غلت بخورد و از زیر پتو فرار کند، تنش خیس عرق شد بوده ؛ تاز اوایل بهار و نباید هوا اینقدر گرم می بوده، ان چیزی که خیال می کرد پتوست که دورش پیچیده شد یک جفت دست بوده.
چشمان خواب آلوده و بهم چسبیده اش را به سختی باز میکند ، چشم می چرخاند تا صاحب ان دستی که محکم گرفته بودش رو ببینده.
یک گوله ی سیاه و پشمکی با بدنی عضلانی که اورا به خود چسباند بود، با دست هاش تهیونگ رو قفل کرد و اجاز نمی داد که تکان بخورد؛ با لبخندی روی لب هاش غرق خواب بوده .
دست هایش را به سختی آزاد می کند ، ناخون های بلند شدهاش را در شانه ی پسر فرو می برد .
: مردی؟
بتا خم به ابرو نیاورد و زره ی عقب تر نمی رود، اینبار پایین تنه بتا رو نشانه می گیرد؛ که ناگهان درد عجیب و طاقت فرسای زیر شکمش می پیچد، با صدای بلندی از درد
: ایـــی .. اه..ان درد داشت نفس کشیدن را برایش سخت می کرد، گرمای تن بتا حالش رو بهم می زد.
به زور دست های بتا رو کنار می زند و خود را از ان گرما نجات می دهد ، درد درون شکمش هر لحظه داشت بیشتر و بشتر می شد؛ قفسه ی سینه ش به تنگ امد و حالت تهوع دو دستی گلویش را چسبید بوده.
با سرو صدا های الفا جونگ کوک از خواب پرید، ترسید و هراسان چشم باز کرد و روی تخت می نشیند، تهیونگ گوشه ی تخت جنین وار مچاله شد بوده و داشت از درد به خود می پیچید ؛ صدای ناله ها و جیغ هایش خواب از سر بتا پراند می ترساندش.
بتای ترسیده نمی دانست باید چیکار کند و از ترس خشکش زد بوده، با شنیدن صدای جیغ دوباره ی آلفا به خود میاید و به دنبال تلفن همراهش می گردد ؛ باید با اورژانس تماس می گرفت.
: ته حالت خوبه ؟
تهیونگ انگاری صدایش را نمی شنید و فقط از درد گریه میکرد و شکمش را می فشرد .
بوی ترش لیمو داشت فضای اتاق رو احاطه می کرد، انگار لیمو هم داشت اذیت می شد.
ترس باعث شد بوده که شماری اورژانس را فراموش کند، گیج و سردرگم به اعداد نگاه می کرد ، باید چه شماره ی را می گرفت ؟
مغزش داشت انگشت هایش را حرکت می داد و اعدادی را می نوشت ، که از درست بودنش مطمئن نبوده.
بعد از چند بوق کوتاه صدای زنی در گوشش می پیچید ، جونگ کوک بدون زره ی مکث شرایط حال تهیونگ را برای آن زن توضیح می دهد.
با گفتن اینکه به زودی کمک می فرستنده تماس پایان می یابد .
بتا کمی نزدیک تر می شود، دست هایش را روی کمر و شکم تهیونگ میگذارد ، آن زن گفته بود که باید شکم و کمرش را ماساژ دهد؛ با باز کردن پنجره ها هوای تازه به او برساند .
YOU ARE READING
دوست داشتنت یک اجبار
Werewolfپیوند یک آلفا و بتا غیر ممکن ، حتی اگه بشه م بتا نمیتونه تاپ باشه . : این عجیبه اما انگار این یه بچه ست ، شما باردارید . : ولی من یه آلفام !!!!!! فصل اول: تمام شده. فصل دوم: درحال اپلود. کوکوی