سرش را به لبه ی وان تکیه داده ، به جونگ کوک اجازه می داد تا تار موهای چرب شده و بهم چسبیده اش را بشوید ؛ آن تار موهای بلند شد نیاز به کوتاه شدن داشتند .
اما با آن شکم قلمبه و تپلی ترجیح می داد که آن تار های بلند و شلخته را تحمل کند ، دلش نمی خواست پا در ارایشگاه که یک مکان عمومی بوده بگذارد.
حرکت آهسته ی انگشت های بتا میون موهایش پلک هایش را سنگین می کرد ، با اینکه تازه از خواب بیدار شد بوده باز داشت گیج و مست خواب می شد .
جونگ کوک چشمانش را به موهای تهیونگ با نخ و سوزن کوک زده ، تمام تلاشش را می کرد که نگاه اش به تن عریان آلفا نخورد ؛ مگرنه باز کار دست گرگ بی جنبه اش می داده .
خیلی از افتتاحیه ی رستوران نمی گذشت ، تهیونگ هنوز بابت رفتار بی ادبانه اش با مشتری ها سرش غر می زده ، حتی بعد از آن زن امگا با چند بتا هم گلاویز شد و اگر تهیونگ با پیچاندن گوشش جونگ کوک را به خود نمی آورد ؛ در حال حاضر بجای حمام خانه و شستن موهای تهیونگ ، باید به جرم قتل درون حمام های زندان سر و تن خودش را می شست.
از چاق تر شدن تهیونگ بعد از فهمیدن مزایایش حتی بیشتر از قبل خوشحال شده ، تهیونگ در حال حاضر بیشتر کارها را نمی توانست به تنهایی انجام بدهد ؛ حتی راه رفتن با شکم قلمبه و پاهای ورم کرده برایش سخت شد بوده .
مدام به کمک جونگ کوک نیاز داشت و حتی با اینکه الفا غرغر می کرد و گاهی کتک اش می زده ، بتا باز از کمک کردن به جفت بد اخلاق اش زیادی خوشش می آمده .
روی موهای کفی پسر آب می ریزد ث تهیونگ با برخورد آب با صورت اش خواب از سرش می پرد ، چشم های خواب آلود اش را از هم باز می کند .
خمیازه ی کوچکی می کشد و درون آب وول می خورد و به گردن خشک شده اش تکانی می دهد ؛ با هر کاری که انجام می داد دندان های جونگ کوک بیشتر و بیشتر برای گاز گازی کردن اش می خارید .
بتا آب دهان اش را به سختی قورت می دهد ، نگاه گرسنه اش را از روی گردن خوش خط و خال تهیونگ و آن لپ تپلی اش می گیرد؛ از جا بلند می شود تا به بهانه ی آوردن حوله حواس خود را پرت کند .
آلفا به خوبی متوجه ی آشوبی که درون جونگ کوک به پا کرده شد، تنها با بدجنسی به آن گرگ گرسنه نیشخند می زده .
گفته بوده که با او مهربان می شود اما قرار نبوده که تنش را دو دستی به آن موجود بازیافتی تقدیم کند .!
به کمک جونگ کوک از آب بیرون می آید ، این بار بجای تهیونگ جونگ کوک بوده که تمام تلاشش را برای حفظ فاصله اشان می کرده ، خودش می دانست که اگر زره ی تن لخت و عور پسر را لمس کند دیگر نمی تواند انگشت های حریص اش را کنترل کند .
تنه آلفا را به سرعت با حوله می پوشاند و جفت اش را تا خروجی حمام هدایت می کند ،از قبل لباس هایی که چند روز پیش برای دوران بارداری خرید بوده را برایش آماده کرده ، یکی یکی آنها را تنش می کند .
YOU ARE READING
دوست داشتنت یک اجبار
Werewolfپیوند یک آلفا و بتا غیر ممکن ، حتی اگه بشه م بتا نمیتونه تاپ باشه . : این عجیبه اما انگار این یه بچه ست ، شما باردارید . : ولی من یه آلفام !!!!!! فصل اول: تمام شده. فصل دوم: درحال اپلود. کوکوی