بی حرف سیخ گوشت رو از جونگ کوک می گیرد ، بوی خوبی می داد باعث می شد تا پسر بیشتر و بیشتر احساس گرسنگی کند .
از جنگل خارج شد بودند ، بر پا کردن آتش و پختن گوشت شکار یک نوع بی احترامی به بزرگان خانواده اشان بوده .
کنار برکه ی خارج از جنگل آزاد بودند تا قانون شکنی کنند ، اما بازهم در روزی های که مختص شکار و گوشت خام بوده آنها اجازی کباب کردن گوشت را نداشتند .شاید هرکس دیگری بوده بخاطر قانون شکنی بتا انهم برای اینکه او را خوشحال، سیر کند قلبش پر از پروانه های رنگی می شده.
خوشحال بوده که وارث بعدی این همه جنگل و آن شالی زار ها جونگ کوک نیست ، مگرنه درز یک روز آن جنگل زیبا تبدیل به یک خرابه می شد .
آن بتا در همه کار ها خوب بوده جز نگه داری از یک موجود زنده، نه آن درخت ها یک موجود نبودند؛ بلکه تجمعی از موجودات بودند و بی شک جونگ کوک هیچکدام آن ها را زنده نمی گذاشت .
به آرامی به تصورات خود می خندد .: چیزی شد؟
صدای خنده ش توجه بتا را جلب کرد بود .
: اوم... نه
سری تکان می دهد و گوشت روی سیخ را فوت فوت کنان می خورد.
نسیم ملایمی که می وزید حالش را خوب می کرد، لمس چمن های سرد با انگشتان بی پوشش پاهایش آن حس خوب را تکمیل می کردند .
چشمانش را می بندد و می گذارد تا ارامش طبیعت به اغوش بکشدش ، صدای بهم خوردن باد و لمس شدن گونه هایش توسط باد باعث آمدن لبخند به لب هایش می شد .با یاد آوری کار های جونگ کوک هنگامی که تبدیل به یک انسان شدند نفس کلافه ی می کشد ، حتی هنوز هم بتا با آن نگاهش داشت سر شانه های لخت پسر را دید می زد .
لباس آن غول عضلانی او را شبیه یک کودک کرد بود که لباس بزرگ ترش را پوشید است .
به لطف بلندی لباس نیازی به شلوار نداشت ، اما آن نگاه های گرسنه ی پسر باعث می شد تا بیشتر پاهایش را پشت آن پارچه ی سفید رنگ جمع کند .: بلاخره تموم شد .
آتش را خاموش می کند و با سیخ های کباب خرگوش کنار تهیونگ می نشیند ، نمی دانست از عمد آن کار را انجام داد بود یا بخاطر کوچک بودن آن زیر انداز بود .
پاهایشان کاملا بهم چسبید بودند و تهیونگ اگر کمی تکان می خورد ، پوست عریانش با آن چمن های خیس و سرد برخورد می کرد؛ گِلی می شده.
با پیچیدن دست جونگ کوک به دور کمرش ، ترسید تکان می خورد و سعی می کند تا او را از خود جدا کند .
جونگ کوک با شیطنت دستش را محکم تر می کند و سرش را میان گردن پسر می برد ، نمیتوانست خودش را کنترل کند و مدام دلش می خواست جای مارکش را لیس بزند .
YOU ARE READING
دوست داشتنت یک اجبار
Werewolfپیوند یک آلفا و بتا غیر ممکن ، حتی اگه بشه م بتا نمیتونه تاپ باشه . : این عجیبه اما انگار این یه بچه ست ، شما باردارید . : ولی من یه آلفام !!!!!! فصل اول: تمام شده. فصل دوم: درحال اپلود. کوکوی