part55

714 182 100
                                    

سی و چهار ساعت قبل  از به دنیا اومدن دوقلو ها:

بتا داشت دم در اتاق عمل با اشک هاش سیل راه می انداخت،  یک چیزی گلوش رو گرفته و انگاری که داشت خفش می کرد؛  تمام حس ها بد دنیا به سمت بتا یورش اورد بودند  .

هر پرستاری  که از کنارش رد می شد برای دقایق کوتاهی به او زل می زد،  بعضی ها با گفتن جملات دل گرم کنند ی از کنارش عبور می کردند.

هربار با یادی اوری میزان درد ناک بودن عمل،  امگا نبودن تهیونگ و یعنی اینکه جون جفتش در خطر بود، اشک های بتا شدت میافت و چشم های پف کردش که به سختی باز نگهشون داشته ؛  تبدیل به دو کاسه ی خون شد بودند.

لباس های راحتیش و دمپایی ابریش بیشتر از اشک هاش جلب توجه می کردند،  بتا بعد از اون همه گریه و موهای اشفته  شد شبیه یک بی خانمان بیچاره شد بود.

تمام دقایقی که الفا درون اتاق عمل بود برای جونگ کوک داشت مثل یک کابوس می گذشت،    بی شک اگر عمل ادامه دار تر می شد؛  بیمارستان زیر اشک های بتا غرق می شدش.

با پیچیدن  صدای قهقه  های تهیونگ درون گوشش نگاه گرد شد اش رو از مانیتور مقابل اش می گیرد،  تهیونگ از شدت خند داشت اشک می ریخت و قرمز شد بود.

جونگ کوک داشت با ابرو های درهم نقش قتل پزشک رو می کشید،  باورش نمی شد که اون مردک فیلم ظبط شده ی روز دنیا اومدن دوقلو ها رو با خودش  برداشته،  به مطب اورد تا به تهیونگ نشان بدهد و حال  دوتایی باهم به بتا بخندند.

با لمس شدن موهاش توسط تهیونگ ترسید از جا می پرد،  با دیدن اینکه الفا تنها فقط موهایش را نوازش می کند ارام می گیرد،  اما کاری نمی توانست برای چشم های گرد شد و فک بازش بکند.

الفا با صدای ملایم و مهربانی:  الهیی نازی...!

هنوز ثانیه ی از ان چهره ی عجیب و رفتار ناشناخته تهیونگ نگذشته که،  دوباره صدای قهقه هایش درون گوش بتا می پیچد.

بتا حال می توانست یک نفس اسود بکشد و ان الفای مهربون و دلسوز،  تحت تاثیر قرار گرفته ی اشک ها صد در صد جفت خودش نبود!
با شنیدن صدای قهقه های تهیونک قلب نگرانش ارام می گیرد.

تهیونگ نمی توانست صدای خندهایش را کنترل کند: وایــی دلم.....  حتی تو خوابم نمی تونستم   همچین صحنه ی شاهکاری رو تصور کنم.

تهیونگ تمام مدت با ابرو های گره خوردی بتا،  یا ان لبخند های دندان نمای عصاب خورد کن اش  مواجه بود؛ گریه کردن جونگ کوک برایش تازگی داشت و جدید بود.

با ارام گرفتن صدای خنده ها،  هرچند که تهیونگ هنوز داشت ویبر می رفت.

پزشک شروع به خواندن ازمایش های جدید تهیونگ می کند،  بخاطر شرایط خاص الفا می بایست بعد به دنیا اومدن فسقلی ها یکبار دیگر بدنش و گرگش چک می شدند.

دوست داشتنت یک اجبار Donde viven las historias. Descúbrelo ahora