part57

767 170 144
                                    

یک هفته از رات تهیونگ می گذشت، حال حتی ردی ی از رایحه ی تند و تحریک امیز الفا باقی نماند، ولی از ان رات تنها چیزی که باقی مانده یک لقب جدید برای بتا بوده.

: نمیخوای در رو براش باز کنی؟

الفا قاطعانه و لجبازانه : نه...

تهیونگ در را برای بتا تا وقتی که نمی رفت و شناسنامه دوقلو ها را عوض نمی کرد محال بوده که باز کند.

نو روز از دنیا امدن دوقلو ها می گذشت، دو روز اول که حتی یادشان نبود انها اسم نیاز دارند، تهیونگ با اسامی جونگ کوک یک و دو خطابشان می کرد؛ روز سوم و چهارم را هم که در رات گذارند بوده.

روز پنجم به لطف یاد اوری امگا بلخره یادشان امده که ان دو اسم نیاز دارند ، بعد از کلی جنگ و جدل روز هفتم بلخره به نتیجه‌ی رسیده ؛ روز گذشته بتا رفته بوده تا شناسنامه ی ان دو را بگیرد.

همچیز خوب بود و همان اسامی که الفا می خواست درون شناسنامه ها حک شده، تنها مشکلی که وجود داشت، ان نام خانوادگی بود که مقابل اش نوشته شده «جئون» .

و ان همان دلیلی بود که جونگ کوک حالا پشت در از دیروز داشت التماس می کرد تا در را برایش باز کنند ، الفا هیجوره قانع نمی شده که خودش تنها فقط اسامی را بدون نام خانوادگی گفته ست؛ جونگ کوک حتی اسامی هانول و هایون را کف دست نوشته بوده و مدام با خود تکرار می کرده تا فراموششان نکند.

و لحظه ی که مامور ثبت احوال نام خانوادگی را خواسته بود، جونگ کوک بی حواس فامیلی خود را گفته ست ؛ متوجه نشده بوده که ان مامور فامیلی اش را برای ثبت کردن در شناسنامه ی دختر ها می خواسته ست.

بتا وقتی فهمیده بوده چه اشتباهی رخ داده ست که جیغ های تهیونگ درون گوشش را خراش می انداخت ، در یک چشم بهم زدن از خانه به بیرون پرت شده بوده.

جونگ کوک حتی اجازه ی در زدن را نداشت، تهیونگ ساعتی قبل در را باز کرد و با گفتن

: انقدر در نزن تازه بچه هارو خوابوندم .

دوباره به ارامی در را بسته ، جونگ کوک تنها فقط اجازه داشت ارام ارام تهیونگ را صدا بزند، از الفا طلب بخشش بکند.
مطمئنن صدای زمزمه های التماس و تقاضای بخشش بتا حتی تا تهه راهروی ووردی هم نمی رسید، چه برسد به گوش الفا که درون اتاق خواب با دوقلو ها سر و کله می زده؛ صدای جیغ جیغ گریه هایشان حتی نمی گذاشت که صدای امگا را بشنوده .

تهیونگ تمام کارهای که مادرش به او گفته را انجام داد، به سختی تن های کوچکشان را چرخانده و با دست کشیدن روی کمر هایشان اروغ ان دو فسقلی را گرفته ، یکی از فسقلی هارو بغل گرفته و میون دستانش گهواره وار تکان می داد ؛ اما همچنان چشمه ی جوشان ان دو گوی سیاه تصمیم به خشکیدن نداشت.

دوست داشتنت یک اجبار Where stories live. Discover now