part28

883 202 169
                                    

همچیز اون خونه خوب بود ، جز ورود مورچه های ریز و درشت به درون خونه،  دستبرد زدن به مواد غذایی اش ؛ پنجره های بزرگ خانه رو با پرده های حریر سفید رنگی پوشانده بود.
بخاطر سرامیکی بودن کف خانه بتا سر تا سر خونه رو با فرش پوشاند، داشت از هرگونه خطرات احتمالی جلوگیری می کرد؛ تا یک وقت لیمو و تهیونگ اسیبی نبینند.

چند دقیقه ی می شد که مقابل اینه ایستاد و چرخ می خورد، نگاهش زوم هیکل تپل شدش بوده،اینه ی قدی توی اتاقش باعث شد بود تا تهیونگ متوجه ی تغییر فرم بدنیش بشود، تازه داشت بهش یاد آوری می شد که بارداری چه شکلی ست و چه مشکلاتی به همراه داره .

اون حالت تهوع های صبحگاهی یا ویار های وقت و بی وقت نداشت ، اما حالا که خودش رو درون آینه می دید جوری تغییر کرد بوده که انگار سالیان سال می شد که خودش رو ندیده؛ از دیدن ناگهانی خودش شوکه شد بوده.

عصبی یا خوشحال؟ هیچکدوم اون احساسات رو نداشت  ،  تنها چیزی که درون ذهنش درحال شکل گرفتن بود ، از بین رفتن ابهت آلفایی اش ست .

تصور یک آلفای مذکر با یک شکم برجسته ، برای تهیونگ بیش از حد خنده دار بود .

انقدر این مدت مشکلات و مشغله های فکری داشت که  یادش نبوده لیمو بزودی بزرگ و بزرگ تر می شود،  قرار نیست که در این نو ماه لاغر بماند؛ قطعا هیکلی که با ورزش مداوم ساخته بودش  رو از دست می داد.

الفا روز اول فقط می خواست به موجود زنده ی درونش آسیبی نزدند، نمی خواست قاتل بچه ی خودش بشود  با اینکه امید چندانی به زنده ماندن ان بچه نبوده.

روز های بعد بنظرش پدر شدن جذاب بنظر می رسید ، اون می تونست یک گِل ورز نخورده رو هرجور که دلش می خواست شکل بدهد؛ در پایان از دیدن اثر هنری ساخته ی دست خودش  لذت ببرد .

بزرگ کردن یک بچه که هیچ چیز از دنیای بیرون رو نمیداند،قرار ست باحال و جالب باشد؛ تصور گفتن اولین کلمات و اولین قدم ها ، تهیونگ رو برای بچه داشتن به وجد می آورد .

ولی مثل احمق ها  تا به حال به اینکه اون یک الفاست  ،  کارکتر ش با این تصمیم دچار فرو پاشی میشود فکر نکرد بوده.

تمام فکر و ذکرش ان شب لعنتی بوده که پاهاش رو برای بتا باز کرد،  باتم شد بوده و حتی سکس کردن با جونگکوک هم چندان عصبیش نمیکرد.

از اینکه برای بتا باتم شد بوده حرص می خورد ، دلش می خواست بتا رو از هستی نیست کند ، حتی می توانست از اینکه محرک بهش خوراند هم بگذرد و ولی باتم شدن نه.

برای قانع کردن خود بهانه نمی اورد، اون یک الفاست اگر اون شب می خواست که باتم نباشد با فرومون هاش به راحتی می تونست بتا رو از پا دربیاورد.

رات آلفا ها رو ضعیف نمی کرد، بلکه وحشی و دیوانه ترشان می کرد؛ یک محرک نمی توانست عقلش رو از کار بیندازد و فقط راتش رو کمی جلو انداخته بوده.

دوست داشتنت یک اجبار Where stories live. Discover now