هردو فقط به دوقلو ها زل زد و هرکدوم به چیزی فکر می کردند.
تهیونگ به اینکه باتم بودن اون شب انگار که چندان بد نبود، اون الان بخاطرش این دوتا فسقلی رو داشت، نمیتونست احساس اش رو توصیف کند یکچیزی میون ذوق و هیجان، راضی بودن یا ترکیبی از اونها.
جونگ کوک داشت یکی یکی انگشت های بچه هارو می شمرده، سعی داشت تا از سالم بودن شون مطمئن شود.
برای بار سوم دوبار انگشت هایشان را می شمارد: خب خداروشکر سالمن انگشتاشون کامل.
الفا فقط سری تکان می دهد و چشم می چرخاند تا خوش هم انگشت ان فسقلی هارا ببیند، با دیدنشان نفس اسوده می کشد و ان وسط یک چیزی ازارش میداد.
: پس چرا مو ندارن نکنه کچلن؟
با سوال تهیونگ به سرعت ترس چشمان جونگ کوک را در بر می گیرد: ن.. نمیدونم.... الان دکتر میاد ازش میپرسیم.
هردو با نگرانی تار موهای انگشت شمار بچه هارا می شمردند، پوست سر خالی از موشان کاملا مشخص و با چهار شوید مو که رویش روید ست.
تهیونگ اخم هایش را برای بتا درهم میکشد، از ترس اسیب دیدن گوش لیمو کوچولو ها ولوم صدایش را پایین می اورد : کلا پنجاه تا دونه مو هم نمیشه که، راستشو بگو کدوم یکی از خانوداه پدریت کچل بودند؟
با ان سوال الفا جونگ کوک به فکر فرو می رود و چشمش زوم کله ی کچل بچه ها بوده، افکارش داشت حوالی خانوداه پدری اش به دنبال یک فرد تاس می گشت.
تهیونگ لحظه ی چشم از فسقلی ها بر نمی داشت، حتی به حرف پزشک که گفته بوده دراز بکشد و استراحت کند هم گوش نداد، پاهایش از تخت اویزان ست و دو دستی لبه تخت نوزادان را چسبیده بوده.
به لطف الفا و گرگ بودن اش ان زخم شکمش اش به راحتی بسته شده تا چندساعت دیگر حتی جایش هم قابل دیدن نبوده.
با خمیاز کشیدن یکی از نوزاد ها به داخل دهان بچه نگاه می اندازد، با دیدن لثه های خالی و صورتی لحظه ی قلب اش دست از تپیدن بر میدارد.
ترسیده بتا را صدا می زند و به دهان نوزاد اشاره می کند: جونگ.. جونگ کوک.. بدبخت شدیم!
جونگ کوک بی نتیجه از نیافتن فامیل کله کچل، ترسیده از فکر بیرون می پرد: چی.. چی شد؟
صدای الفا بغض دار شده و اشک درون چشمانش می جوشید: اینا دندونم ندارن!
: نگران نباش پسر عموم وقتی بچه بود تا دو سالگی دندون نداشت و بعد در اورد، فکنم طبیعی.
با حرف بتا ناگهان نوزادی خواهر کوچک ترش را به یاد می اورد، بتا راست میگفت یوری هم تا یکسالگی دندان نداشت، اما مو چرا او قد یک گوریل پشمالو بوده و حتی گوش هایش هم مو داشتند؛ بعد از مدتی کاملا تکیدند و یوری درحال حاضر فقط روی سرش مو داشت.
YOU ARE READING
دوست داشتنت یک اجبار
Werewolfپیوند یک آلفا و بتا غیر ممکن ، حتی اگه بشه م بتا نمیتونه تاپ باشه . : این عجیبه اما انگار این یه بچه ست ، شما باردارید . : ولی من یه آلفام !!!!!! فصل اول: تمام شده. فصل دوم: درحال اپلود. کوکوی