part23

1K 200 35
                                    

تنها صدایی که به گوش می رسید صدای فریاد های الفای پیر بوده  ، ان دو  جرات سر بلند کردن در برابر الفای پیر رو نداشتند؛  سون یه پشت خواهرش قایم شد.

الفای پیر از حرص  صورتش سرخ شد و گلویش  از ان داد و بیداد به درد امد،  با صدای ارام تری.

: نمیشونم صداتون رو!

صدای ملایم و آرام گرگینه ی پیر آن دو زن بیشتر می ترساند  ، این آرامش قبل از طوفان بوده؟

بار دیگر سوالش رو تکرار می کند،
: تو گذاشتی پسرت توسط یک بتا مارک بشه ؟

یی سو  جرات جواب دادن به پدرش رو نداشت ، همچنان داشت با نگاهش زمین را سوراخ می کرد .

مقابل دختر کوچک ترش می ایستد: سون یه

امگا سر بلند می کند و چشمان لرزانش را به الفا می دهد .

: اولین اشتباهت رو ندیده گرفتم ، اما تو دوباره همون اشتباه رو تکرار کردی .

: من .. من ...

صدای برخورد دست آلفا با صورت ظریف امگا در آن سالن بزرگ اکو می شد ، امگا تعادلش  رو از دست داد و  پخش زمین می شود.

صدای الفا کم کم داشت اوج می گرفت و فرومون های تلخش نفس کشیدن رو برای امگا سخت می کرد،

: بهت گفتم اون بتاهای بی رگ و ریشه تو خانواده ما جا ندارن ، گفتی میرم خودم زندگیم رو می‌سازم . گفتم باشه اما فقط اینبار می بخشمت ، گفتی دیگه کار اشتباهی نمیکنی اما ....

آهی می کشد و حرفش را ادامه نمی دهد ، هق هق های امگا رو عصابش بوده و  به خدمتکار اشاره می کند تا  امگارا بیرون  بیندازند؛ ان همه فرومون هم برای امگا خوب نبوده.

حالا نوبت یی سو بوده که مواخذه شود ، فرزند ارشدش که برای اولین بار پا به روی قوانین گذاشته.

دست به روی چانه زن می گذارد و سرش را بلند می کند .

: بچه هات رو خوب تربیت نکردی.

گستاخ ترین فرزندش یی سو بوده،  از همان بچگی هرکاری که دلش میخواست انجام می داد؛ بیشتر از همه تنبیه می شد و اما زره ی اشک نمی ریخت، چشمان آلفا سرخ شد اما نشانی از قطرات اشک در آن آینه های سیاه نبوده.

: من متاسفم پدر .

:اولین اشتباه رو به شرطی می بخشم‌ که خودت درستش کنی .

: اما اون مارک شد.

:‌ ‌خودت راه نجات پسرت رو پیدا کن ، نمیخوام شجره نامه کیم هارو خدشه دار کنید ‌ .

:بله پدر .

با اجازی پدرش  از آن قتل گاه خارج می شود ، آخرین باری که در آنجا برای دیدن محاکمه شدن برادرش رفته بودند به پانزده سال قبل بر می گشت . حال بعد از پانزده سال دوباره آن صحنه تکرار شد ، اتفاقی که برای تک بتای مذکر خانواده رخ داد هیچگونه قابل فراموش شدن نبوده.

دوست داشتنت یک اجبار Where stories live. Discover now