علت تنفرش از تهیونگ ، نه بخاطر رحم داشتنش و نه بخاطر آلفا بودن اش بوده ؛ مشکل از جونگ کوک و مدل علاقه ی پسرش به تهیونگ زن رو به یاد گذشته می انداخت ، این داشت زن را می ترساند و به هر طریقی که شده بوده باید جونگ کوک رو از تهیونگ دور نگه می داشت .
امگا هیچ وقت فکرش را نمی کرده که بیماری درمان شده ی پسرش باز سرو کله اش پیدا شوده ، هنوز از شک اش مطمئن نبوده و امیدوار بوده که این فقط تصور خودش باشد ؛ این رفتار های جونگ کوک فقط از سر علاقه به تهیونگ و نه بیماری که دوباره سرو کله اش پیداه شده ست .
باید هرچه سریعتر جونگ کوک رو پیدا می کرده و دوباره با دکتر اش صبحت می کردند، امگا نباید میگذاشت که اون گرگ دیوانه خفته بیدار بشود و پسرش یک گرگ دیوانه داشت .
گرگ دیوانه ی که فکر می کرد هرچیزی که بخواد باید مال اون باشه و اهمیتی نداشت که اون موجود زنده ست، چه تصمیمی برای خودش دارد یا تنها فقط یک عروسک ، اون گرگ دیوانه میخواستش و راه بدست امدن اش هم چندان مهم نبوده .
جونگ کوک بی شک به اون الفا چسبیده و هرکجای این شهر رو زیر و رو می کرده قرار نبوده اون پیدا بشود ، باید اول تهیونگ رو پیدا می کرده .
اون زوج جوان بی خبر از آشوب به پا شده ی که خودشان جرقه اش را زدهاند ، یکی داشت درون آشپزخانه رستورانش از جان و دل برای سرو کردن خوراکی های روز افتتاحیه مایه می گذاشت ؛ دیگری تک تک بشقاب های که جونگ کوک پرشان می کرده را به سرعت خالی می کرده .
امگای انبه ی جرات نزدیک شدن به تهیونگ رو نداشت و کافی بود تا وارد آشپزخونه بشود تا الفا گیس هایش را از جا بکند ، امروز بجای کمک آشپز بودن داشت غذا هارا سرو می کرده و بخاطر غذای رایگان روز افتتاحیه حتی یک صندلی خالی هم پیدا نمی شده .
:دوستشون داری ؟
لپ هایش ماننده دو بادکنک باده کرده و با دهانی پر از غذا جواب آن مزاحم را می دهد : اصلا ،خیلی بد مزه اس تازه خوبهم نپخته .
کاسه را سر می کشده و باقی مانده ی غذا را می خورد ، باز رو به بتای که چشمانش را خوشحالی محاصره کرده بوده : خب غذای بعدی چیه ؟
جونگ کوک اگر حرف های خوب و محبت آمیز می شنید باید تعجب می کرده ، نوع ابراز علاقه و تشکر الفا به میزان زیادی با ما باقی افراد فرق می کرده .
تنها بتا بوده که می توانست صحبت های جفت اش را ترجمه کند .غذای که آماده شده بوده را مقابل تهیونگ می گذارد ، آلفا با دیدن یک دایره ی کوچولو و میزان کمی گوشت صورت اش درهم می شود و نگاه بدی به بتا می اندازد .
:اینکه لا دندونمم گیر نمیکنه !
:یه بشقاب دیگه برات میارم .
YOU ARE READING
دوست داشتنت یک اجبار
Werewolfپیوند یک آلفا و بتا غیر ممکن ، حتی اگه بشه م بتا نمیتونه تاپ باشه . : این عجیبه اما انگار این یه بچه ست ، شما باردارید . : ولی من یه آلفام !!!!!! فصل اول: تمام شده. فصل دوم: درحال اپلود. کوکوی