part58

673 180 86
                                    

افتاب به زودی به بلندای اسمان می رسید،   قابلمه های حاوی نهار روی گاز قلقل می کردند،  با خوابیدن دوقلو ها ارامشی دوست داشتنی خانه رو به اغوش کشیده؛  ان امگای بی نوا بعد از پانزده ساعت بی خوابی از خستگی بیهوش  شده بوده.

ان زوج جوان سر به روی شانه هم گذاشته،  با چشم های نیمه باز چرت می زدند و از ترس بالا اوردن دوباره،  یا بیدار شدن دوقلو اجازه ی داشتن یک خواب پر ارامش رو نداشتند.

ده روزگی دوقلو ها داشت با بالا اوردن های مداوم،  جیغ های تمامی نشدنی دختر ها می گذشت  ،  چند ساعت قبل تهیونگ  و جونگ کوک درون ازمایشگاه بخاطر خون گرفتن از دست های کوچولوی دختر هاشون پا به پای دوقلو ها گریه می کردند  ؛  تا نیامدن جواب ازمایش  ها  می بایست بدون دارو و تنها فقط با ماساژ دادن شکم کوچولو ها ان مسیبت را از سر می گذراندند.

هنوز ده دقیقه  هم از خوابیدن هایول  و هایون  نمی گذشت که دوباره  هایول  تصمیم به بیدار شدن گرفته   ،  با چشم های گرد سیاه رنگش به  ان دو نگاه می کرد و لب های لرزانش  هشدار قبل از گریه بودند  .

یک،  دو،  سه.

صدای جیغ های گوش خراش هایول بود که داشت ارامش روز تعطیل همسایگان رو بهم می ریخت،  جونگ کوک از ترس بیدار شدن هایون  هایول رو بغل کرد، در یک چشم بهم زدن خودش را به حیاط رسانده و الفا با برداشتن پتو و کلاه  دختر کوچولویشان به دنبال اش امده بود.

جونگ کوک با تکان دادن دست هایش بصورت گهواره وار ،  الفا با در اوردن صداهای عجیب و غریبی که از پاپاش یاد گرفته ست ، در تلاش بودند تا هایول را ارام کنند.
اما انگار که ان بچه با خستگی و خواب اشنایی نداشت، کاسه ی اشک اش بی انتها و خشک نشدنی بوده.

لباس های بتا با رد استفراغ  دوقلو ها  پر شده، از شب گذشته تا به حال ان دو فسقلی هرچه را که خورد و نخورد روی باباهاشون بالا میاوردند،  الفا و بتا بجای فرومون هاشون بوی  شیر می دادند؛  شیری که انگار از  درون چا فاضلاب بیرون کشید شده ست.
  با ان همه تکان تکان  شکم هایول به کار  افتاده ،  با خالی کردن محتویات شکم کوچک اش به روی دست  بتا  بلاخره صدای گریه های گوش خراشش ارام  می گیرد.

الفا با صورتی جمع شده: اهههه،  باز دوباره....!

دستمالی از جیب لباسش بیرون می کشد و  دست کثیف شده ی بتا و لب های  هایول  را پاک می کند،  ان بم خنثی شده رو از دست بتا می گیرد، 
: میبرم بخوابونمش و توهم برو دستتو بشور.

هایول با حس کردن ان رایحه ی خوشمزه و اشنا سرش را به دنبال منبع غذاییش می چرخانده،  با خالی کردن هرچه که خورد بود را به روی ان بتای بی نوا،  حال دوباره گرسنه شده و داشت سرش رو به سینه ی الفا می مالید و لباس پاپاش رو می مکید.

دوست داشتنت یک اجبار Where stories live. Discover now