بعد از اطمینان از خواب بودن دوقلو ها، مادرش و بتا راهم که ندید بود.
بازدارنده های قبلی که همیشه با خودش حملشون رو می کرد، پیدا کرد به گوشه ی امد و می خواست از اون رات مزخرف و دردسر ساز جلو گیری کند؛ به هیچ وجه دلش نمی خواست با وجود محرک درون بدنش دوباره رات بشود.
تا وقتی که اون محرک توی بدن اش بود، صدر در صد دوباره کار دست خودش می داد.
نا مطمئن کپسول های ابی رنگ را توی دستش می ریزد، پزشک گفت بود که نباید دارویی مصرف کند، امکان داشت بلایی بدتر از رات به سرش بیاید؟
: داری چیکار میکنی؟
هول زده به سرعت قرص را درون دهانش می اندازد و قورت اش می دهد، برای اطمینان از پایین رفتنش کل اب را می خورد.
به سمت بتا می چرخد، لبخند کجی به ان بتای فوضول می زند : هیچی!
تهیونگ بکل یادش رفته بود که قوطی قرص را پنهان کند، جونگ کوک داشت قوطی قرص رو می دید.
با جلو تر امدن بتا الفا ترسیده عقب تر می رود، دست بتا درست از کنارش رد می شود، تهیونگ از ترس گیر افتادن میون دست های جونگ کوک با کج و کوله کردن خودش دنبال راه فرار بود؛لبخند عجیب بتا می ترساندش و از نگاه کردن به چشم های بتا فراری بود.
اما بجای پیچیده شدن دست های بتا دور کمرش قوطی قرص رو می قاپد و عقب می کشد.
با فاصله گرفتن جونگ کوک نفس اسوده می کشد، ان لبخند ترسناک جونگ کوک جوری بود که انگار مچش را در حین انجام دادن بدترین کار دنیا گرفته ست.
: بازدارنده؟
: ها...!
با دیدن قوطی قرص در دست جونگ کوک سرش را می چرخاند با دیدن جای خالی قرص توی دست اش، لب هایش را خیس گاز می گیرد و از نگاه کردن به چشم ها و ابرو های گره خوردی ترسناک جونگ کوک امتناع می کند؛ انگار که بتا واقعا مچش رو در حین انجام بدترین کار دنیا گرفته بود.
: این چیه؟
: به شما مربوط نیست جناب.
زبانش زودتر از فکر و عقلش راه افتاده بود، چشم های بتا نشان می داد که بیشتر از قبل کار دست خودش داد ست.
اون حس ترسی که سفت بغلش کرد بود، از وجود مارک روی گردنش نشات می گرفت و اون پیوند لعنتی گاهی زیادی دست و پاش رو می بست، باعث می شد تا افکارش حول محور اروم نگه داشتن جونگ کوک بچرخد؛ اون گرگ وحشی و درند برای لحظاتی غیبش می زده.
اما انگار زبون دراز و نیش دار تهیونگ تصمیم به عقب نشینی نداشت، باعث تلخ تر شدن رایحه ی بتا و کور تر شدن گره ابرو وانش می شد.
بتا به سختی تن صدایش رو کنترل می کرد نمیخواست باعث بیدار شدن دوقلو ها و ان امگا شود، قوطی قرص را مقابل صورت تهیونگ تکان می دهد تا نگاهش را به سمت او بچرخاند.
VOCÊ ESTÁ LENDO
دوست داشتنت یک اجبار
Lobisomemپیوند یک آلفا و بتا غیر ممکن ، حتی اگه بشه م بتا نمیتونه تاپ باشه . : این عجیبه اما انگار این یه بچه ست ، شما باردارید . : ولی من یه آلفام !!!!!! فصل اول: تمام شده. فصل دوم: درحال اپلود. کوکوی