قطره های داروی درون سرم زره زره به درون رگ هایش جاری می شده ، احساس سوزش رگ هایش آزارش می داده و این درد های آزار دهنده بتارا به سال های کودکی اش می برد ؛ که خودش مدام در تلاش بوده از آن فرار کند و تنها کسی که گول نقش بازی کردن هایش را گاهی نمی خورد مادرش بوده .
مادرش قبلا موفق به درمانش شده ، وقتی که داروها به اتمام رسیده ؛ عروسک خرسی قرمز رنگ اش از همان روز گمو گور شده بوده .
جونگ کوک می ترسید بعد از مصرف آن دارو ها تهیونگ هم غیب اش بزند ، دیگر هیچ وقت نتواند الفا رو ببیند .
چند ساعت پیش وقتی که به خانه برگشتند ، جونگ کوک با پدر و مادرش روبه روی درب خانه مواجه شده ؛ اول ساکت و آرام بوده .
منتظر بوده تا ببیند تهیونگ چه واکنشی نشان می دهد ، جونگ کوک برده ی حلقه به گوش آلفا ست و اگر او می گفت که آنها اجازه ی داخل شدن را ندارند ؛ جونگ کوک هم همان را می گفت .
اما بلعکس انتظارش تهیونگ ملایم تر از همیشه رفتار کرده ، این خودش بوده که بعد از فهمیدن ماجرا دلش میخواست تک تک آن سرم و داروها رو تیکه تیکه کند ؛ پدر و مادرش را از خونه بیرون بیندازد .
اما فرومون های الفا از پا درش آورده ، به زور آن سرم را به دست اش وصل کرده ، تهیونگ آن قرص های رنگا وارنگ به زور درون دهانش ریخته مجبورش کرد تا آنها را قورت بدهد ؛تهیونگ برای لحظه ی از کنارش جم نمی خورد و دست اش را محکم چسبیده بوده تا بتا سرم را بیرون نکشد .
جونگ کوک بی شک اگر می خواست به راحتی می توانست تهیونگ را زمین بزند با مارک اش آلفا را کاملا خلع سلاح می کرد ، اما بخاطر دوقلو ها و فشاری بخاطر آن موجودات فسقلی روی تنش بوده ؛ کوتاه آمده و یکبار مصرف آن داروها بلایی به سرش نمی آورد .
از فردا می توانست جنگ و جدال به پا کند و آن داروهای بدرد نخور را سر به نیست کند ، پدر و مادرش را بیرون بیندازد ؛ فقط باید تهیونگ می خوابید و از این ماجرا ها دور می شده و نمیخواست هیچگونه آسیبی به جفت باردارش وارد کند .
جونگ کوک فرومون های ملایم اش را آزاد می کند : تهیونگ ...
با نگاه تند الفا حرف اش را می خورد ، انگار که هیچیزی روی تهیونگ تاثیر نداشت ؛ مثل همیشه حرف حرفه خودش بوده .
جونگ کوک حرف اش را عوض می کند : فقط میخواستم بگم گشنمه .
تهیونگ ابرو های درهم اش را باز می کند و آهی از سر غصه می کشد، جوری که انگار جوجه طلایی هایش را از دست داد باشد غم دلش را فرا می گیرد
: وایی منم خیلی گشنمه ...نگاهی به سرم می اندازد و با دیدن اینکه تقریبا به پایان رسیده : یه چند دقیقه ی دیگه تموم .
چند دقیقه ی بعد جونگ کوک با دست پارچه پیچیده شده ، چونکه تهیونگ دلش میخواست سرم را بیرون بکشد ؛ جونگ کوک کافی بوده تا جواب رد بدهد و تهیونگ با اشک هایش سیل به راه می انداخت .
YOU ARE READING
دوست داشتنت یک اجبار
Werewolfپیوند یک آلفا و بتا غیر ممکن ، حتی اگه بشه م بتا نمیتونه تاپ باشه . : این عجیبه اما انگار این یه بچه ست ، شما باردارید . : ولی من یه آلفام !!!!!! فصل اول: تمام شده. فصل دوم: درحال اپلود. کوکوی