سهون پشت سر سوهو حرکت میکرد که متوجه یه موضوع شد آخرین باری که اون سعی کرده بود از بدنش دور بشه نتونسته بود پس چرا الان اینقد راحت و تا توی پارکینگ بیمارستان امده بود
"هی آقا میشه یه سوال بپرسم"
"هوممم؟ میتونی سوهو صدام کنی، اره بپرس"
"ممنون، چطوریه که الان من به سمت بدنم کشیده نمیشم؟؟"
"قبلا هم بهت گفتم تو نمیتونی جایی بری مگه یه همسفر باهات باشه اگه کاملا مرده بودی و اونا اونهمه دستگاه بهت وصل نکرده بودن شایـد بعد از کلی تلاش میتونستی فرار کنی ولی خب اونا خیلی میخوان بر خلاف تقدیرت نگه ات دارن"
سهون از فکر به اینکه امید مادرش با دور شدن اون از بدنش داره از بین میره خیلی حس بدی پیدا کرد توی افکار خودش بود که یهو محکم به سوهو خورد و معلوم شد سوهو چند قدم جلوتر ایستاده بوده.
"چرا وایستادی اونم وسط پارک؟؟"
"خب چون رسیدیم وقتشه بری"
"رسیدیم؟ اون دروازه اسرار آمیز خوف انگیز اون دنیا اینجاس وسط یه پارک فسقلی توی منطقه متوسط شهر؟" سهون با لحن تمسخرامیز اینو به سوهو گفت
"شما ادما رو درک نمیکنم چرا همه چیز باید براتون لوکس و تجملی باشه مگه اینجا چشه؟ هم قشنگه هم خوش آب و هوا همیشه پر از بچه و انرژی مثبته بهترین جایی که هرکسی میتونه به عنوان آخرین خاطره اش از دنیا داشته باشه..."
"اوکی اوکی سخنرانی رو تموم کن آقا معلم حالا چیکا کنم؟"
"تو؟ هیچی صبر کن... روی اون نیمکت بشین تا من بیام"
"همین؟بشینم اونجا منتظر؟؟؟ نکنه واقعا سر کارم گذاشتی؟"
سوهو چشماشو چرخوند "من میرم مدارکت رو آماده کنم" درک نمیکرد این بچه چرا نمیتونه قبول کنه مرده
بعد از رفتن سوهو سهون با اطرافش نگاه کرد ساعت 11 صب و پارک خلوت بود ولی هنوز بچه های کوچولویی بودن که داشتن توی پارک بازی میکردن، هوا عالی بود، درختا قشنگ بودن، حالا منظور سوهو رو از حرفاش میفهمید واقعا به عنوان اخرین تصویر منظره خوبی بود، یاده گذشته افتاد، وقتایی که با مادر و خواهرش میومد پارک بازی میکرد، اینکه از بعد از رفتن خواهرش توی این 5 سال حتی یه بارم نیومده پارک و اینکه چقد دلش برای خواهرش تنگ شده اینجا بود که یه چیزی به ذهنش امد پس بلافاصله تا سوهو رو دید بلند شد و سمتش رفت
"هی یه سوال دارم من وقتی برم اونطرف میتونم خواهرمو ببینم نه؟ اون 5 سال پیش مرده امکانش هس ببینمش؟؟"
"5 سال؟؟ فک نمیکنم... چون اگه مشکلی نداشته باشه مستقیم فرستاده شده به زندگی بعدی؟ اگه نیاز بوده باشه هنوز اونجا باشه یعنی خطاهایی داشته که قبل از رفتنش باید پاک میشده البته اگه امکان فرار رو در نظر نگیریم"
"فرار؟ هی خواهر من دختره فوق العادهای بود پس فک نکنم نیاز باشه این ایدههای قشنگت رو بگی ولی واقعا هیچ راهی نیس؟"
"تو برو اونور کسایی هستن که جواب همه سوالات رو بدونن" سوهو با آرامش حرف میزد "خب دنبالم بیا وقت رفتنه"
اونا به سمت محوطه خلوت پارک رفتن و تا رسیدن به یه نقطه خیلی زیبا جلو دوتا درخت که انگار از یه ریشه ولی با دو تنه جدا بودن رسیدن هیچ حرفی بینشون رد و بدل نشد "اون دوتا درخت رو اون رو به رو میبینی؟ برو سمتشون و مستقیم برو وسطشون اوکی؟"سوهو دوتا درخت رو به سهون نشون داد
"اوفففف اوکی پس هیچ خبری هم از نورای خیره کننده نیست نه؟"
"فک کنم اونطرف بتونن درستت کنن، اخه میدونی یکم زیادی برا وضعیتت شادی در هر صورت امیدوارم مشکل زیادی نداشته باشی، حتی با اینکه آزاردهنده ترین مسافر من توی 60 ساله گذشته بودی و حتی اگه مجبورم کرده باشی کلی کارای مسخره بکنم"
سهون نمیتونست لبخندی که از حرفای سوهو روی لبش شکل گرفته بود پنهان کنه برای آخرین بار به سوهو نگاه کرد به سمت دروازه ای رفت که قرار بود خیلی چیزا رو توی زندگیش عوض کنه.
YOU ARE READING
Healer I [Completed]
Fanfictionعنوان: Healer نویسنده: xee ژانر: تخیلی، ام پرگ تعداد قسمت: 69 زوج ها: کایهون، کایسو، چانبک، شیوهان، کریسهو تاریخ شروع: Jun 28, 2015 تاریخ پایان: Oct 15, 2016 توضیحات: چیکار میکردین اگه میفهمیدین مردین و تنها راه فرار از تبعید به جهنم برای شما امضای...