15.XiuHan Special

1.7K 221 2
                                    

(زمان : روز اول ورود سهون به خونه کای 1 ساعت قبل از حادثه(

شیومین با چشماش لوهان رو دنبال میکرد که از 1 ساعت قبل تمام وقت داشت توی اتاق راه میرفت

"لوگا آروم باش"

"نمیتونم... من یه احمقم...احمقم"

شیومین خیلی خونسرد بود "چیزی نمیشه"

"شیومین من واضح دیدم...آینده سهون رو دیدم... دیدم کای چه بلایی سرش میاره"

"ولی اینم دیدی که اون زنده میمونه"

"شیومین...." لوهان با حالت خیلی عصبی حرف میزد

شیو از جاش بلند شد سمت لوهان رفت دوتا بازوی ظریف لوهان رو توی دستای قویش گرفت و با یه لحن آروم شروع کرد به حرف زدن "لوگا... تو وقتی تصمیم گرفتی این فرصت رو به سهون بدی میدونستی میخوای اونو پیش کی بفرستی... چندین روز با هم بحث کردیم... هردومون میدونیم که با اشتباهات اون اگه میخواست هیلر بشه حداقل باید 100 سال محکوم میشد ولی تو چقد با مجمع مشاورا حرف زدی؟ چند روز روی مخ من راه رفتی تا راضی شدم بهش این فرصت رو بدم و فقط به اندازه محکومیت جهنمش هیلرش کنم... تو همه تلاشت رو کردی"

"ولی ما داریم درباره کای حرف میزنیم"

"لوهان آروم باش تو نمیتونی توی این مورد دخالت کنی خودت میدونی که اگر این اتفاق نیوفته ممکنه روند زندگی اونا کاملا عوض شه حتی اگه این باعث خورد شدن سهون بشه باید اتفاق بیوفته"

اشک توی چشمای لوهان جمع شده بود میدونست حق با شیومینه وقتی یه اتفاق به یه مراقب الهام میشد یعنی باید اتفاق می‌افتاد ولی فک کردن به زجر کشیدن سهون هم آزارش میداد. لوهان کسی بود که از لحظه تولد سهون ازش مراقبت کرده بود گاهی بیش از حد ازش مواظبت کرده و توی دردسر افتاده بود، سهون برای لوهان حکم پسرش رو داشت.

شیومین حتی یه لحظه نمیتونست ناراحتی لوهان رو تحمل کنه، لوهان رو توی بغلش گرفت و آروم بردش سمت تخت، خیلی آروم سر لوهان رو که معلوم بود به سختی جلوی اشکش رو گرفته روی سینه اش گذاشت و برای آروم کردنش شروع کرد به نوازش کمر لوهان.

"لوهان همه که قرار نیست مثل یکهیون و چانیول یه شروع عالی داشته باشن... ما هیچکدوم نمیدونیم چه اتفاقاتی میوفته، تو خودمون رو فراموش کردی؟ یادت رفته چقد بد شروع کردیم؟ ولی الان من بدون تو حتی نمیتونم نفس بکشم..."

"ولی کای مثل تو نیست.."

"درسته کای از من بهتره... اون انسان بوده احساسات انسانی رو میشناسه... ولی من همیشه همین بودم هیچ وقت نتونستم مثل تو، کای یا خیلی های دیگه اون احساسات رو بفهمم، برای من قرن‌ها طول کشید تا اولین ذره حس به تو رو توی خودم پیدا کنم"

Healer I [Completed] Where stories live. Discover now