26.Silence

1.3K 215 4
                                    

نیم ساعتی بود که کای پشت در چوبی اتاق نشسته بود و دیگه گریه نمیکرد و به این فکر میکرد اگه سهون رو از دست بده چی؟؟؟؟؟ اگه سهون جون به در نبره هیچوقت خودشو نمیبخشید چون بیشتر این اتفاق تقصیر اون بود حتی اینکه سهون حساس تر از قبل شده بود هم تقصیر اون بود. اون باعث شده بود یه موجود دیگه توی این زندگی وارد بشه و همه چی انقدر حساس بشه حالا که رفتارای سهون توی این مدت رو نگاه میکرد واقعا حس حماقت میکرد. تمام مدت صدای قلب کوچیک بچه اشونو میشنید ولی نمیخواست باور کنه که این اتفاق میتونه توی زندگی اونام بیوفته. همونطور که قبلا برای دیگران افتاده بود.
صدای زنگ در به خودش اوردش. زنگ ممتدی نشون میداد کسی که پشت دره خیلی خیلی عجله داره تا در باز شه ولی کای اصلا براش مهم نبود کی پشته دره و چی میخواد. تنها چیزی که براش مهم بود سهون بود که روی تخت زیر دست لوهان و چن بود. تنها کسایی که شاید میتونستن سهون رو نجات بدن. کریس بعد از سموین زنگ سمت در جلویی خونه که از زمان استفاده سهون شده بود در اصلی خونه اونا رفت و بازش کرد. سوهو بود. خیلی نگران بنظر میرسید. بدون معطلی وارد شد.
"کجاس؟؟؟"
"توی اتاق...لوهان و چن پیششن"
سمت اتاق سهون رفت ولی وقتی مطمئن شد کسی اونجا نیست سمت تنها اتاق دیگه خونه رفت که کای جلو درش نشسته بود. با دیدن چهره درمانده کای به سمت کریس برگشت و میخواست حرفی بزنه که با اشاره کریس فهمید باید دنبالش بره. وقتی وارد نشیمن شدن سوهو با صدای خیلی اروم پرسید :
"چه خبره کریس؟؟ سهون چش شده؟ پشت تلفن فقط گفتی حالش بده"
"خودکشی کرده"
رنگ از روی سوهو پرید "چیکار کرده؟"
"درست نمیدونم ولی میدونم توی مدرسه اش یه اتفاقی افتاده و انگار سهون دیگه تحمل نکرده همین"
"اخه چی؟ سهون پسر محکمیه"
"نمیدونم فرصتی هم نبود که بپرسم فقط شیومین ازم خواست لوهان رو اسکورت کنم وقتی هم دیدم با چن اومده فهمیدم قضیه خیلی مهمه بعدشم که کای سهون رو غرق خون اورد تو "
"از کای نپرسیدی؟"
"نشد. اونم حالش خیلی بد بود. خیلی ترسیده بود"
سوهو دیگه چیزی نپرسید. حس بدی داشت ولی حتی نمیتونست گریه کنه. همین که میدونست چن اونجاس یکم خیالش رو راحت میکرد. اگه چن نمیتونست سهون رو نجات بده پس هیچکس دیگه هم نمیتونست. چن برای افراد آرکیدیا خودش یه معجزه بود. تنها دورگه ای که توانایی شفابخشی داشت.
دورگه ها معمولا قدرت خاصی ندارن مگه بعضی از دورگه های خیلی خاص و پن جز استثناها بود. اون فرزند یه هیلر و یکی از افراد مجمع بود. هیلری که بعد از کشته شدن شکارچیش توسط یکی از مشاورا نجات پیدا کرده بود. هیلرها طبق قانون بدون شکارچیشون بلافاصله باید به دنیای زیرین میرفتن چون دیگه دلیلی برای وجودشون نبود و پیمانشون خود به خود از بین میرفت ولی این هیلر به خصوص نجات پیدا کرده بود و با ناجی خودش زندگی کرده بود تا زمانی که این دورگه خاص که فقط یه نمونه ازش وجود داشت به دنیا امده بود.
قبل و بعد از این اتفاق هیچوقت یه مشاور که قدرتش نامحدود بود با یه هیلر رابطه برقرار نکرده بود و هیچکس نمیدونست حاصل این رابطه چی میشه.حاصل اون رابطه خاص یه دورگه خاص بود به اسم چن... کسی که میتونست سخت ترین و کشنده ترین زخم ها رو درمان کنه. اون تنها امید همه توی اینجور موارد بود.
دوساعتی بود که چن داشت تلاش میکرد سهون و شاید بچه اش رو نجات بده. همه منتظر بودن که چن یا لوهان بیان و یه خبری بهشون بدن که دوباره صدای زنگ در به صدا درامد. اینبار سوهو در رو باز کرد و با قیافه ناراحت و خسته جونگ آپ روبرو شد.جونگ آپ کسی که جلوش بود رو میشناخت. از حاله سبز دورش میتونست بگه همسفره و البته قبلا هم توی مدرسه دیده بودش.
"سلام..."
"عمو خونه اس؟"
"عمو؟"
"من جونگ آپم پسر لی... حالا خونه اس یا سهونو برده ارکیدیا؟"
"خونه اس...بیا تو"
جونگ آپ وارد شد و مستقیم سمت کای رفت که از جلو در جم نخورده بود. لباس هردوشون هنوز لکه های خون داشت و کیف سهون توی دست جونگ آپ بود. کیف رو کنار دیوار گذاشت و سمت کای رفت.
"عمو..."
کای یه نگاه خسته به جونگ اپ کرد ولی حرفی نزد.
"عمو همه نگران سهون بودن... پلیسم امد مدرسه و میخواست درباره همه چی تحقیق کنه ولی ما چیزی نگفتیم اونام زلو رو به عنوان شاهد بردن"
"ممنون... اون عوضی ماله منه نه کسی دیگه"
"عمو جی آرم حالش خیلی بده...تلفنی که با زلو حرف زدم میگفت افسرای تحقیق میگفتن انگار بخاطر خونریزی زیاد بدنش رفته توی شک"
"..."
جونگ اپ کلافه بود و با اینکه میتونست صدای تپش قلب خیلی ضعیفی بشنوه ولی بازم از کای پرسید "حالشون چطوره؟"
"نمیدونم"
جونگ اپ هم مثل سوهو ساکت شد. جو خونه اجازه نمیداد که کسی بخواد بیشتر حرف بزنه.ساعت از 7 عصر گذشته بود که چن و لوهان با لباسای خونی و چهره های خسته بعد از ساعت ها از اتاق بیرون اومدن. کای اولین کسی بود که متوجه شد و از جاش پرید و با صدای کاملا نگران حال سهون رو پرسید . چن در جوابش گفت که "زنده ولی نمیدونم تا کی؟؟ این به خودش بستگی داره"
لوهان در ادامه حرف چن گفت " که البته با وصعیت سهون نمیشه هیچ چیزی دربارش گفت" همه کمی ارومتر شده بودن که لوهان رو به جونگ آپ کرد و گفت
"اینجا چیکار میکنی؟بهتر نبود پیش دوستت میموندی؟"
جونگ آپ با حالت عصبی و کلافه گفت "هی من کاری نکردم که لیاقتم این برخورد باشه"
"دقیقا تو هیچکاری نکردی حتی اگه نمیدونستی سهون کیه باید بخاطر هیلر بودنش هواشو میداشتی"
"ببین کی داره منو مواخذه میکنه! تو به عنوان مراقب برای سهون چیکار کردی؟؟؟ تا جایی که میدونم تحت مراقبت تو بوده که مرده"
جونگ آپ خیلی گستاخانه و بدون هیچ ترسی جواب لوهان رو میداد و البته چون حرفاش حق بودن بیشتر لوهان رو عصبانی میکردن. لوهان خواست سمتش بره و باهاش درگیر شه که چن جلوشو گرفت و به کای اشاره کرد. کای مثل یه بمب ساعتی ساکت و بیصدا ایستاده بود و چیزی نمیگفت. انگار منتظر یه بهانه برای ترکیدن بود.
سوهو خیلی کنجکاو شده بود که چه خبره برای همین لوهان رو کنار کشید و ازش همه چیز رو پرسید. لوهان واقعا خسته و عصبی بود و توانایی توضیح نداشت برای همین فقط قسمت حاملگی رو گفت و بقیه اش رو به عهده خوده سهون گذاشت چون ممکن بود سهون وقتی بیدار میشه نخواد کسی چیزی بدونه و ناراحت بشه. چن از همه خواست نزدیک سهون نشن اون حتی نمیتونست یه اپسیلون هم انرژی از دست بده و همه اونا میتونستن انرژی سهون رو ازش بگیرن.
شب، بعد از رفتن جونگ آپ، کای چیزی نخورد و نمیخواست بخوابه. میخواست تا بیدار شدن سهون منتظر بمونه ولی لوهان خیلی قاطع برای همه مشخص کرد که اونو چن نمیتونن از دوتا مریض نگهداری کنن پس همه باید بخوابن. اون شب طولانی ترین شب زندگی کای بود. تمام شب به سقف زل زده بود و به تک تک حرفاش به سهون فکر میکرد. همه لحظه های کوتاهش با سهون جلو چشمش بود.
وقتایی که با حضور سهون توی بغلش خوابید... وعده های محدودی که باهاش غذا خورده بود و خیلی چیزای کوچیک دیگه که همه توی سرش میچرخید. اون انقدر از سهون فاصله گرفته بود که نتونسته بود صدای بچه خودشو بشنوه حالا تنها چیزی که میخواست جبران بود. حداقل کاری که میتونست بکنه.
کای مرد خشنی بود سالها تنهایی و البته کارش باعث این وضعیت شده بود و تغییرشم خیلی اسون نبود اما کای هنوز زمانی رو که با کیونگسو بود به صورت محو یادش بود اون هیچوقت حاضر نبود کیونگسو درد بکشه یا ناراحت باشه چیزایی که این مدت خودش با دست خودش به سهون خورونده بود.
اون میخواست خوده قبلیش باشه ولی اون ادم سالها بود که توی وجود کای مرده بود و نمیشد کای رو یه شبه عاشق کرد. این احساسات گنگ و کمرنگم فقط باعث ضعفش میشد.ضعفی که برای اولین بار دوست داشتنی بود. کای حاضر بود همه چی رو بده تا بتونه به سهون بفهمونه براش مهمه براش ارزش داره اما بلد نبود چطور اینکارو بکنه..حالا هم حس میکرد خیلی دیر شده...
صبح بعد از صبخانه ای که کای به زور لوهان کمی ازش خورد زنگ گوشی سهون توجه همه رو جلب کرد. سوهو گوشی رو از کیف سهون بیرون اورد و تازه یادش امد که جز اونا کسای دیگه ای هم تو دنیای کوچیک سهون هستن. با وصل شدن تماس بکهیون اجازه حرف زدن به سوهو نداد :
"تو. اخراجی. اوه. سهووووووون"
"بکهیون چرا داد میزنی؟"
"سوهو هیونگ؟ فکر کنم از عصبانیت اشتباه تو رو جای سهون گرفتم"
سوهو با صدای خیلی غمگین گفت "نه درست گرفتی"
"هیونگ...؟ات...اتفاقی افتاده؟"
"بیا خونه کای. همه چی رو بهت میگم"
"خدایا بلایی سر سهون اومده؟" بکی اجازه نداد سوهو حرف دیگه ای بزنه تنها چیزی که قبل از قطع کردن گوشی شنیده شد اسم چانیول از زبون بکهیون بود.
کمتر از 40 دقیقه بعد بکهیون و چانیول توی خونه کای بودن. میشد فهمید چانیول همه مسیر رو با سرعت رانندگی کرده.این از خط ترمز بلند جلو خونه معلوم بود. کای توی نشیمن نشسته بود که بکی وارد شد. بدون هیچ کاره اضافه ای سمتش حمله کرد. بکهیون یقه کای رو گرفته بود ولی کای هیچ واکنشی نشون نمیداد.
"چه بلایی سرش اوردی؟ اخر کاره خودتو کردی..." کلمه هایی که با داد بیان میشدن ولی کای هیچی در جوابشون نمیگفت. سوهو سعی کرد بکی رو جدا کنه و از چانیول خواست کمک کنه اما انگار چانیول هم اندازه بکی عصبانی بود چون هیچ سعی ای برای جدا کردن بکی نکرد.
"چیه لال شدی؟میگم چیکارش کردی؟" بکی مشت محکمی به چونه کای زد با اینکه یه هیلر بود ولی زور زیادی داشت چون قسمت داخلی دهن کای از شدت ضربه پاره شد. خون توی دهن کای ریخت. سوهو دیگه عصبانی شده بود داد خیلی بلندی زد " کای کاری نکردهههههه. سهون خودکشی کرده"
انگار اب یخ روی بکی و چانیول ریختن چون حالت چهره هردوشون عوض شد. بکی یقه کای رو ول کرد اما حرفی نزد انگار شوک بزرگی بهش وارد شده بود ولی چانیول جای اون حرف زد "سهون چیکار کرده؟"
کریس خیلی اروم دستش روی سوهو که از دیروز خودشو نگه داشته بود تا گریه نکنه و حالا انگار این اتفاق بغضشو ترکونده بود گذاشت و جای اون جواب داد "شنیدی چی گفت حالا هم این بحث رو تموم کنین چون سهون هنوز داره استراحت میکنه تنها چیزی که الان اصلا نیاز نداره همین دعواهای شما با پدر بچه اشه..."
بکی به دهن کریس خیره شده بود هضم حرفای کریس براش سخت بود. سهون کمتر از دو ماه بود هیلر شده بود و کاری رو کرده بود که برای بکی بیشتر از 50 سال طول کشیده اما حالا نگرانیش چند برابر شد چون اگه سهون نمیتونست دووم بیاره جز برادر کوچیکش یه نفر دیگه رو هم از دست میداد.
تمام صبح به سکوت گذشت. کای به کسی اجازه نداد زخم دهنشو درمان کنه. جو خونه اونم بدون سهون براش سنگین بود برای همین رفت توی تعمیرگاه و کارشو شروع کرد تنها کاری که بلد بود تا خودشو از همه چی دور کنه.
بکهیون نزدیک ظهر از پنجره حیاط پشتی که به تعمیرگاه دید داشت به کای نگاه کرد .
"چطور یه نفر میتونه انقدر سنگدل باشه؟ حتی اگه برای سهون ارزش قائل نیست بچه اون توی شکم سهونه"
کریس معمولا سکوت میکرد ترجیح میداد توی کار کسی دخالت نکنه ولی اینبار فرق داشت
"خیلی راحت درباره دیگرون قضاوت نکن بکهیون"
"جلو چشممه. قضاوت بیجا که نیس"
"هیچکدوم از شما چیزایی که من دیدم رو ندیدین... وقتی که سهون روی دستش بود و وارد شد انقدر رنگ پریده بود که هرلحظه منتظر بودم غش کنه. مردی که هیچکس تا حالا ازش کوچکترین احساسی ندیده عین پسربچه ها جلو اون در داشت گریه میکرد و خودشو سرزنش میکرد که به سهون نگفته دوسش داره"
اینبار تنها کسانی که تعجب نکردن فقط خوده کریس و لوهان بودن.
"اما اخه ...چطور میتونه توی این وضعیت با وجود حرفای تو بازم اینجوری برگرده سر زندگی عادیش"
لوهان لبخند تلخی زد و کنار بکهیون ایستاد و به کای نگاه کرد.
"این روش اون برای مقابله با درداشه... با شکنجه خودش میخواد جلو چیزایی که کنترلی روشون نداره بگیره"
"شکنجه؟"
"اون جون میده که الان پیش سهون باشه ولی خودش رو تا حدی که میتونه از سهون دور کرده تا کمترین خطری براش نداشته باشه"
عصر روز دوم بود که چندتا چهره جدید جلو در خونه ظاهر شدن. کسایی که گفتن دوست سهونن و نگرانشن. یکی از اونا هم زن جوونی بود که ادعا میکرد از مدرسه سهون اومده.کای هنوزم توی تعمیرگاه بود و حاضر نشده بود برگرده داخل. سوهو اونا رو داخل دعوت کرد و از چانیول خواست کای رو صدا کنه.
کای با چهره کاملا خالی از احساس وارد نشیمن شلوغ خونه شد کسایی که امده بودن رو میشناخت. تائو و دوتا دیگه از دوستای سهون و البته زن جوونی که یادش بود روپوش پزشکی تنش دیده بود.
"سلام اقای کیم من مین یونگ هستم پرستار مدرسه سهون"
"..."
"اقای کیم مدرسه و همینطور دوستای سهون به شدت نگرانشن و میخوان از حالش بدونن"
"..."
لوهان سکوت رو شکست و به اونا گفت سهون هنوز تحت درمانه ولی حالش بهتره. مینی از اونا ادرس بیمارستان رو خواست که لوهان گفت سهون توی بیمارستان خصوصی شین بستریه جایی که فقط افراد مرفه جامعه میتونستن از خدمات گرون قیمتش استفاده کنن و البته محل کاره کریس هم بود و میتونستن راحتتر روش کنترل داشته باشن. بکهیون هم اضافه کرد که سهون توی بخش مراقبت ویژه اس و هنوز بیهوشه.
چیزی که توجه زیادی رو به خودش جلب کرد اشکای بیصدای پسره سبزه و ترکه ای بود که پرستار، تائو صداش میکرد و اون و دوستاش سعی میکردن ارومش کنن ولی اون فقط گریه میکرد و زیر لب تکرار میکرد "تقصیر منه...اگه منه لعنتی تنهاش نذاشته بودم"
مین یونگ سعی کرد ارومش کنه"همه میدونیم تقصیر تو نیست تائو"
"من میدونستم...جی آر منتظر فرصته.... میخواد یه جوری زهرشو بهش بریزه..... نباید تنهاش میذاشتم...حداقل باید از یکی میخواستم هواشو داشته باشه"
"تائو انقدر خودخوری نکن. با این حرفت چیزی عوض نمیشه"
"کاش حداقل میتونستم ببینمش و باهاش حرف بزنم"
"فردا با هم به بیمارستان میریم حالا انقدر خودتو اذیت نکن"
کریس که تا اون وقت سکوت کرده بود به حرف امد "بهتره نرین بیمارستان. سهون فعلا ممنوع الملاقاته. میبینید که ما هم اینجاییم و نتونستیم بریم پیشش"
"اوه که اینطور" رو به تائو کرد و بهش گفت
"خب میتونی وقتی سهون به هوش اومد و امد توی بخش ببینیش یا وقتی که مرخص شد. اینجوری برای سهونم بهتره"
"اما من باید ازش معذرت بخوام"
سوهو با یه لبخند محو سمتش اومد و دستش رو روی دوشش گذاشت "خوشحالم که سهون دوستای با معرفتی مثل تو داره. حالا هم انقدر خودت رو اذیت نکن. ما میدونیم تقصیر تو نیست وقتی سهون بهتر شد میتونی هرچقدر خواستی باهاش حرف بزنی"
تائو خیلی اروم سرش تکون داد. مین یونگ متوجه حالت کای شد. کای از لحظه ورود اونا حرف نزده بود برای همین سریع از سه تا پسر همراهش خواست که برن و بیشتر مزاحم نشن. سوهو هم خواست اونا رو تا دم در بدرقه کنه وقتی توی حیاط رسیدن مین یونگ از سوهو تشکر کرد و بعد تصمیم گرفت چیز دیگه ای که بخاطرش اینجا امده رو بگه
"راستش من کار دیگه ای هم داشتم ولی انگار وضعیت اقای کیم خیلی مناسب نیس"
"بله کای هنوز توی شوکه چون سهون خیلی براش مهمه و خب توی اون وضعیت دیدتش، خیلی بهم ریخته"
"کاملا درک میکنم چی میگین ولی اقای پارک معاون مدرسه یه پیغام برای ایشون فرستادن. ایشون میخواستن خودشون شخصا بیان و هم از حال سهون بپرسن هم با اقای کیم صحبت کنن ولی وضعیت مدرسه بخاطر اتفاقات اون روز کاملا بهم ریخته اس و پلیس چند بار به مدرسه برای تحقیق اومده"
سوهو کاملا منظور مین یونگ رو نمیفهمید منتظر شد تا مین یونگ حرفاش رو ادامه بده. مین یونگ صداش رو پایین تر اورد تا پسرا که دم در منتظرش بودن صداش رو نشنون.
"راستش اقای پارک گفتن بهتره اقای کیم به اداره پلیس منطقه یه سری بزنن چون پلیس پرونده حمله به جی آر رو باز کرده و البته بخاطر صحبتای چند تا شاهد یه پرونده دیگه هم برای تجاوز به سهون باز شده و اگه اقای کیم بتونن ثابت کنن این اتفاق افتاده کاره سهون دفاع از خود میشه وگرنه سهون توی دردسر میوفته"
با شنیدن این حرفا دنیا داشت دور سر سوهو میچرخید رنگ از روش پرید مین یونگ هم متوجه شد که سوهو بهم ریخته.
"اقا...حالتون خوبه؟"
"ب...بله من حتم...حتما به کای میگم لطف کردید."
بعد از خدافظی خیلی گنگ سوهو با اونا سوهو به سختی خودشو رسوند داخل و مستقیم رفت سمت نشیمن.کای دیگه اونجا نبود.کریس با ورود سوهو و دیدن رنگ پریده و صورت عرق کردش دوید سمتش و کمکش کرد روی مبل بشینه بکی هم با چهره نگران رفت و کنار مبل ایستاد و خیلی اروم پرسید "سوهو چیزی شده؟"
چانیولم جلو اومد و با تعجب پرسید "سوهو تو که حالت خوب بود یهو چی شد؟؟؟"
کریس نپرسید چی شده فقط چن رو که توی اتاق بود صدا کرد. چن با یه نیگا به سوهو گفت "چیزیش نیس فقط شوکه شده"
کریس بهش یه نیگا انداخت و گفت "افرین اینو که منم میدونم. کمکش کن"
"یه شکلات بده بهش بخوره خوب میشه"
کریس با صدای خیلی محکمی گفت "چن"
"باشه بابا نزن حالا" تا خواست دست سوهو رو که تمام مدت به لوهان خیره شده بود بگیره سوهو دستش رو پس زد.
کریس با نگرانی گفت"سوهو بذار کمکت کنه" اما سوهو بجای جواب دادن به کریس گفت "چرا بهمون نگفتی؟" روی صحبتش با لوهان بود. لوهان هم دقیقا میدونست منظور سوهو چیه چون گفت
"چون این هم سهون و هم کای رو اذیت میکرد"
"اگه میدونستیم میتونستیم بهتر کمک کنیم حداقل به کای"
"تنها کمکی که میتونین بکنین اینه که درباره این موضوع حرف نزنین مثل اینکه یادت رفته این اتفاق دومین بار ه که برای سهون افتاد. همون دفعه اول برای سهون بزرگترین فاجعه زندگیش بود و اگه نفهمیده بود خودش با امضا پیمان این اجازه رو داده همون موقع اینکارو میکرد. سهون برخلاف تصور همه شما اصلا پسر سخت و محکمی نیس برعکس خیلی هم شکننده اس و همه ترساش رو پشت نقاب بی‌احساسی قایم میکنه"
بکهیون نمیدونست موضوع چیه با قیافه کنجکاو رو به لوهان کرد و گفت "بار اول؟ بار دوم منظورتون چیه؟"
لوهان با خونسردی از جاش بلند شد و روی یه صندلی میز ناهارخوری توی نشیمن نشست تا به کل نشیمن دید داشته باشه.
"احتمالا سوهو درباره اتفاقات شب اول ورود سهون برات یه چیزایی گفته"
"منظورت همون شبه که کای..."
"اره اون بار اول بود"
"اون بار اول بود؟ چی میگ..." چهره بکی یهو از گیجی به بهت تغییر کرد و نگاهش رو از لوهان به سوهو که همونطور بی حس به روبروش نگاه میکرد برگردوند" یعنی... خدایااااااا" بغض کرد ولی نمیدونست چیکار کنه چانیول دستش رو روی شونه بکی گذاشت میدونست سهون چقد برای بکهیون عزیزه و بکهیون یه حس حفاظتی نسبت به سهون داره مثل حس یه مادر به پسرش یا برادر بزرگتر به برادر خیلی کوچیکش.
این خبر برای اونا خیلی وحشتناک بود و حالا میتونستن درک کنن برای کای چقدر میتونه سخت باشه و چرا کای اینقد توی خودش رفته نه تنها این اتفاق براش شک بوده اون خودشو هم مقصر میدونسته
بقیه اونروز تقریبا توی سکوت سپری شد تنها کسایی که سهون رو دیده بودن چن و لوهان بودن که بهش سر میزدن. چن توی اخرین باری که از پیش سهون امده بود گفته بود که سهون داره خوب پیش میره و همه رو امیدوارتر از قبل کرده بود.
فردا اون روز اولای صبح دقیقا قبل از ساعت مدرسه دوباره تائو دم در اومد و حال سهون رو پرسید و البته یه نامه و یه بسته شکلات هم اورده بود که گفت نامه از طرف خودشه و خواسته بود بدنش به سهون وقتی بیدار شد و شکلاتم از طرف بچه های تیم
"دوستامون دلشون برای سهون تنگ شده...سهون از این شکلات دوست داره اگه میشه وقتی تونست بهش بدین بخوره" و قبل از اینکه بتونه لبخند محو بکهیون رو ببینه بغضش رو قورت داد از خونه دوئید بیرون.
ظهر همون روز بود که سهون چشماش رو باز کرد و اولین کسی که دیدی لوهان بود ولی واکنشی نشون نداد. لوهان همه رو خبر کرد که سهون بیدار شده. کای با شنیدن خبر دوئید تو خونه ولی بازم بهش اجازه ندادن سهونو ببینه. همین که میدونست سهون بیدار شده براش بس بود حداقل برای الان.

Healer I [Completed] Where stories live. Discover now