سهون کاملا هنگ کرده بود و نفهمید کای کی رفت، برای چند دقیقه به نشیمن جلوش خیره شد اونجا یه دست مبل کثیف و قدیمی داشت یه تلویزیون نچندان جدید که روش پر از گرد و خاک و البته کتاب بود، کاملا معلوم بود اون تلویزیون خیلی وقته روشن نشده، سهون شک داشت اون حتی کار کنه چیزی که توجه سهونو از همه بیشتر جلب کرد کتابای توی خونه بود همه جا پر از کتاب بود. سهون نمیتونست اسم بعضیاشونو بخونه و براش سوال بود که آدمی مثه کای هم کتاب میخونه؟
به سمت اتاقی که کای بهش نشون داده بود رفت، با باز شدن در اتاق معلوم شد که انباری خونه اس "این عوضی میخواد من توی انباری بخوابم؟" فعلا نمیدونست چیکار کنه ولی با واکنشایی که از سوهو نسبت به اسم کای دیده بود و تعریفایی که لوهان براش کرده بود اصلا دوست نداشت با این مرد به مشکل بخوره، یه جورایی ازش میترسید بعد از دیدن اتاق مطمئن شد اونجا حتما باید مرتب شه چون نمیشد توش پا گذاشت، به ساعت نگاه کرد، ساعت هنوز 7 صبح بود، تصمیم گرفت یکم تمیزکاری کنه، رفت سمت آشپزخونه و یه نگاه کافی بود که سهون بفهمه این مرد اهل هیچ تمیزی نیست ظرفه زیادی توی سینک نبود ولی معلوم شد اونا تنها ظرفهای توی آشپزخونه بودن، سطل زباله پر از بسته غذاهای سفارشی بود و اینقد آشغال توش بود که دیگه گنجایش نداشت. با هر بدبختی بود تا نزدیکای ساعت 10 آشپزخونه رو قابل استفاده کرد خودشم تعجب کرده بود که اونی که تا الان دست به سیاه و سفید نزده بود چطور اونجارو اینقد زود مرتب کرده شاید چون چیز زیادی تو آشپزخونه پیدا نمیشد اونجا هنوز کلی کار و وسیله نیاز داشت.
با توجه به ساعت فک کرد بهتره یه دستی هم به نشیمن بکشه شروع کرد تا به نشیمن یه شکلی بده، احتمالا امشب رو باید اونجا میگذروند، سعی کرد کتابا رو یه گوشه جمع کنه تا یه جایی براشون پیدا کنه همه آشغالای توی نشیمن رو جمع کرد، لباسای کثیفی که اینور اونور افتاده بود رو یه جا کرد تا بعدا بریزه توی ماشین لباسشویی، تا جای ممکن گردگیری و جارو کرد و بلاخره نشیمن شکلی برای خودش پیدا کرد ولی هنوزم عین خونه ارواح چندش آور و ترسناک بود و سهون حاضر نبود 7 سال عمرشو اونجوری زندگی کنه ساعت 12:15 رو نشون میداد که کارش تموم شد و اون فقط 45 دقیقه وقت داشت تا یه فکری برا ناهار کای بکنه حتی نمیدونست چی میخواد بپزه رفت و دوباره یخچال رو چک کرد تنها چیزی که اون تو بود چندتا گوجه بیریخت، یه قوطی شیر که احتمالا یا خالی بود یا فاسد، چندتا تخم مرغ و یکم خورده ریز دیگه بود آخه با اونا چیکار میتونس بکنه؟ فکری به ذهنش رسید از در آشپز خونه که به حیاط راه داشت رفت سمت تعمیرگاه و خودشو به کای رسوند
"میگم میشه امروز ناهار رو از بیرون سفارش بدیم من..." سهون نتونست حرفش رو تموم کنه چون کای نگاهش کرد نگاهی که بدجور توی دل سهون رو خالی کرد
"ببخشید ولی از صب تا الان داشتم تمیزکاری میکردم چیز زیادی هم توی یخچال نیست که...." و این بار حرفش قطع شد چون کای به سمتش رفت محکم بازوشو گرفت و اونو سمت خونه برد
YOU ARE READING
Healer I [Completed]
Fanfictionعنوان: Healer نویسنده: xee ژانر: تخیلی، ام پرگ تعداد قسمت: 69 زوج ها: کایهون، کایسو، چانبک، شیوهان، کریسهو تاریخ شروع: Jun 28, 2015 تاریخ پایان: Oct 15, 2016 توضیحات: چیکار میکردین اگه میفهمیدین مردین و تنها راه فرار از تبعید به جهنم برای شما امضای...