30.GOOD TIMES

1.3K 207 4
                                    

3 روز بعد از اینکه سهون انتخاب خودش رو درباره بچه کرد بلاخره برگشت مدرسه البته با مچی که هنوز باندپیچی شده بود
توی این 3 روز با کای حرف نزده بود انگار کای وجود نداره با اینکه حالش خوب نبود و تخت و اتاقش اصلا راحت نبود ولی بازم هیچکی نتونست راضیش کنه بره توی اتاق کای بخوابه.
روز قبل سوهو وقتی از پاسگاه پلیس به خونه امده بود به سهون گفته بود که چون مدرک قابل قبولی علیه جی آر وجود نداشته و البته جی آر هم بر علیه سهون شکایتی نکرده و گفته زخمی شدنش کاره چندتا ولگرد بوده که از دیوار پشتی امدن توی مدرسه پلیس نتونسته کاری بکنه و جی آر دیروز با اینکه هنوز کامل هم درمان نشده بوده برگشته مدرسه.
با اینکه کای به سوهو گفته بود یا در اصل ازش خواهش کرده بود نظر سهون رو برگردونه ولی سهون اصرار داشت برگرده به مدرسه.
فلش بک روز قبل
سوهو با نگرانی توی اتاق سهون راه میرفت "سهون اونجا جای امنی نیست مخصوصا الان که اون پسره برگشته"
"هیونگ خودتون گفتین 6 ماه و اینجوری که بکهیون هیونگ میگه از اولای ماه 3 شکمم کاملا معلوم میشه من فقط 1 ماه و چند روز وقت دارم که با دوستام باشم نمیخوام این فرصت رو از دست بدم بعدش باید تو خونه حبس بشم"
"سهون ولی بازم من میگم نباید بری... میتونی با دوستات بیرون از مدرسه وقت بگذرونی"
"هیونگ.... درسته مدرسه رو دوست ندارم ولی اونجا تنها جایی که بدون هیچ مشکلی میتونم با همه دوستام باشم اونام زندگی و درس و بعضی هاشون کار دارن نمیتونن بخاطر من همه چیز رو ول کنن تا من بتونم باهاشون باشم" بعد با لب و لوچه اویزون رو به بکی کرد که کنارش نشسته بود "هیونگ میشه تا وقتی میتونم، بیام سرکارم؟ یا واقعا دیگه اخراجم؟"
بکی زد زیر خنده "تو مثل اینکه خودآزاری داری ها... بشین خونه استراحت کن... کم ضعیف میشی که میخوای از خودتم کار بکشی"
"هیونگ لطفا لطفا لطفا"
بکهیون با یه قیافه پوکر بهش نگاه کرد بعد برگشت به چانیول که دم در داشت ریز میخندید گفت "منم اونموقع ها اینقد لوس شده بودم؟" چانی قهقه ای زد و گفت "بدتر...."
سهون قیافه اش رفت تو هم "هیـــــــــــــــــــــــــونگ"
"چیه.... خ عین دختر بچه ها شدی... چته؟ یکم مرد باش"
"هیونگ اذیت نکن توروخدا اگه تو خونه بمونم دیوونه میشم"
"باشه بیا ولی اگه ببینم بدنت داره وا میده اخراجی"
لبخند بزرگی تو صورت سهون نشست لبخندی که هفته ها بود کسی ندیده بود حتی خوده سهون
سوهو بازم نگران بود "ولی به نظر من نباید بری"
"هیونگ..... مگه کریس هیونگ نمیخواد برگرده بیا بجای حرص خوردن برای من برو باهاش خداحافظی کن"
سوهو نگاه خسته ای به سهون انداخت و سرشو تکون داد "خوددانی اصلا من اینجا چیکارم؟"
با بیرون رفتن سوهو بکی و سهون خنده ریزی کردن و سهون گفت "چش بود؟"
"هیچی، با ارکیدیا درگیری پیدا کردن"
"هوممم؟"
"هیچی، تو فکر این باش که فردا چی بپوشی با اون گندی که به یونیفرمت زدی"
"..." بکی از قیافه ترسیده سهون خنده اش گرفت "نترس بابا چانی یه نوش رو برات خریده"
"ممنون هیونگ ولی لازم نبو.."
"چرا بود از این به بعد هرچی لازم داشتی هروقت روز که باشه بهمون زنگ میزنی...."
"اما..."
"سهون اون روی بکهیون رو بالا نیار من باید تاوان بدما" لحن چانیول مثل مردای زن ذلیل شده بود و باعث شد سهون حتی با یادآوریش خنده اش بگیره
پایا فلش بک
با مچای باند پیچی شده برگشت توی مدرسه میدونست حتی اگه پلیس مدرکی هم پیدا نکرده باشه الان مدرسه پر شده از حرف اتفاقی که براش افتاده
تصمیم داشت یه راست بره توی کلاسش که با صدای مردونه یه نفر سر جاش وایستاد
"تو باید اوه سهونی باشی درسته؟" سهون برگشت. مرد خوش چهره و قد بلند و البته جون رو دید
"اووووم... بَ...له"
"من معاون جانگ هستم، جای معاون چویی امدم اینجا" سهون سریع صاف ایستاد و سعی کرد خودشو مرتب کنه
"ما درباره برگشتت با آقای کیم دوست قَیمت هماهنگ کردیم معلما هم در جریان وضعیت هستن پس اگه مشکلی داشتی راحت میتونی باهاشون در میون بذاری البته جز اینا باهات حرف دیگه ای هم دارم ولی الان دیره بعد از کلاست حتما بیا به درمانگاه مدرسه باهات یکم صحبت دارم" سهون حس خوبی نداشت نه که ترسیده باشه کلا این ادم یه حس ترس بهش میداد در حالی که چهره اروم و دوست داشتنی داشت کسی که توی اولین دیدارشون خیلی عجیب باهاش برخورد میکرد
با ورود سهون به کلاس یهو کلاس ساکت شد انگار کله کلاس خالی شده باشه و همه چشما سمت سهون چرخید تاعو سرجاش نشسته بود و باسکوت کلاس برگشت تا دلیلش رو بفهمه وقتی سهون رو دید برای چند لحظه انگار مغزش خالی شد و به سهون خیره شد بعد عین برق گرفته‌ها یهو از جاش پرید و دوید سمت سهون که هنوزم صورتش رنگ پریده بود
"سهون.....؟؟؟؟ تو کی مرخص شدی؟ خوبی؟ اینجا چیکار میکنی؟"
سهون لبخند ملایمی زد و اروم دستش رو بالا اورد و زد به بازوی تاعو "دیروز... معلومه که خوبم وگرنه اینجا چیکار میکردم"
"دیروز؟؟؟؟؟؟ بعد پاشدی امدی مدرسه خب یه هفته دیگه استراحت میکردی"
تاعو و سهون خیلی اروم بدون توجه به اونهمه چشمی که روشون زوم کرده بود رفتن سمت صندلی‌هاشون "دیگه داشتم توی خونه خفه میشدم..... راستی ممنون از شکلاتا و نامه‌ها"
تاعو پشت گردنشو خاروند "ببخشید من ادبیاتم افتضاحه..... ولی شکلات از بهترین نوع بود که دوست داری"
"اره میدونم چون فقط 1 تیکه گیرم امد بکهیون هیونگ همه رو به بهانه مریضی من خورد.... ولی خدایی باید روی دیکته ات کاری کنی تاعو.... داغونه.... عین این تخته ها میموند که توی تمرینات میشکنی داغون، له له"
"خب حالا توام، اینقدم بد نیس"
"بله معلومه.... تغییر نه تقیر.... منتظر نه منتضر.... بازم بگم؟"
"اااا... سهون اذیت نکن"
"خخخخ باشه" سهون تمام سعیش رو میکرد این مدت کمی که با دوستاش داره به بهترین نحو بگذره
میشد واضح پچ پچای کلاس رو شنید
"واقعا خودشه...."
"برگشته؟ چه جراتی داره؟"
"میگن اون بوده که جی آر رو زده.."پچ پچ های آزار دهنده ای که سهون دیگه اصلا بهشون گوش نمیداد مهم نبود چی بشه اون همیشه دانش‌آموز انتقالی بود و موضوع بحث همه
در کمال تعجب زلو و چند دقیقه بعد جونگ آپ قبل از زنگ توی کلاس بودن چیزی که خیلی عجیب بود زلو خیلی خیلی اروم رفت سر جاش پشت سر سهون نشست و بعد اروم جوری که فقط سهون بشنوه گفت "معذرت... میخوام سهون... هیچ وقت نمیخواستم..."
سهون اروم روش رو برگردوند توی این چند روز فهمیده بود اگه زنده اس بخاطر زلوه به لبخند تلخی زد "عیب نداره.... میدونم جونمو مدیونه توام" و بعد دوباره به سمت کلاس چرخید
تاعو بهش اشاره کرد که تا معلم نیومده بره صندلی جلو اون که هنوز خالی بود بشینه، سهون دلیلشو نمیدونست ولی قبول کرد
"سهون نمیدونی این مدت چه خبر بود.... کله مدرسه ریخت بهم..."
"اره دیدم انگار معاون جدید اوردن"
"اره معاون چویی بعد از اون اتفاق استعفا داد این معاون جدیده  دیروز معرفی شد.... میگن کارش خیلی درسته..."
"تو راهرو جلومو گرفت گفت ساعت استراحت برم درمانگاه"
"اونو ول کن... کلاس خودمونو بگو.... زلو تو این مدت خیلی عجیب شده از دیوار صدا در میاد از این نه.... هر روز به موقع میاد به موقع هم میره.... با هیچکی حرف نمیزنه.... تنها یه گوشه حیاط میشینه...."
"نمیدونم... الانم ازم معذرت خواست..."
"بفرما میگم یه چیزیش هس... از همه جالب تر با اون (منظورش جی آره نمیخواد اسمشو جلو سهون بیاره) و حتی جونگ اپ توی این چند روز یه کلمه حرف نزده.... البته جونگ آپم باهاش حرف نمیزنه. اونم (جی آر) هر وقت دلش خواست میاد توی کلاس به در و دیوار نگاه میکنه و بعد میره"
"....مهم نیست... الان من همه فکرم این معاون جانگه... نمیدون...." سهون نتونست جمله اش رو تموم کنه چون معلم امد توی کلاس
سهون بلافاصله رفت سرجاش، دیگه نگاه معنی دار و پر از ترحم معلم و یه سری از بچه ها براش مهم نبود یا پچ پچ ها و حرف نیش دار بقیه بچه ها میخواست فقط از این زمانش لذت ببره و البته مواظب با ارزشترین چیزی باشه که حالا داشت
--------------------------
ساعت استراحت بود ولی سهون نمیدونست چیکار کنه، نمیدونست این معاون جدید چرا خواسته بره به درمانگاه.
اول میخواست نره ولی وقتی تاعو بهش گفت این معاون جدید خیلی مقرارتیه تصمیم گرفت وضع رو بدتر نکنه بلاخره از جاش بلند شد و رفت سمت درمانگاه با باز شدن در وحشت همه وجودش رو گرفت، حتی خودشم فکر نمیکرد اینقد بد به دیدن این ادم واکنش نشون بده
جی آر روی یکی از تخت‌های درمانگاه نشسته بود، از چهره رنگ پریده اش معلوم بود هنوز حالش خوب نیست با شنیدن صدای در سرش رو بالا اورد و با سهون که بند به بند بدنش داشت میلرزید نگاه کرد توی نگاهش خشمف بود والبته تنفر شاید یکمم سردرگمی ولی با ورود معاون جانگ نتونست حرفی بزنه سهون هنوز نتونسته بود حواسش رو درست جمع کنه که با حس یه دست روی شونه اش که اونو سمت درمانگاه هل میداد به خودش امد
معاون جدید مدرسه سهون رو سمت تخت کناری جی آر هل داد تا روی تخت بشینه، پرستار پارک توی درمانگاه نبود بخاطر همین معاون در رو بست و بی مقدمه شروع کرد "ببینید من وقت ندارم که به دعواهای بی معنی بگذرونم، درسته که پلیس هیچ چیز رو ثابت نکرده چون این مدرسه هیچ دوربین امنیتی نداشته که البته الان داره ولی هردو شما میدونین چیکار کردین، بخاطر قانون اگه چیزی ثابت شده بود نمیتونستید توی یه مدرسه بمونید ولی الان انگار هنوز اینجا گیر کردین از الان دارم بهتون اخطار میدم مخصوصا به تو آقای کیم جونگ هیون (جی آر) نزدیک اوه سهون نمیشی، حتی اگه حس کنم میخوای کوچکترین آزاری حتی لفظی بهش برسونی بخاطر سابقه درخشانت میتونم راحت اخراجت کنم پس خودت وضعیتت رو درک کن" معاون خیلی سرد روش رو از جی آر که هنوز مبهوت این لحن تند معاون جدید شده بود برگردوند ولی نگاهش با چیزی که به جی آر داشت فرق میکرد به گرمی به سهون نگاه میکرد "و شما آقا اوه سهون میدونم سخته ولی بهتره همونجوری که تصمیم گرفته شده این مسئله همینجا بسته بشه پس لطفا سعی کن فراموش کنی"
سهون به سختی چیزی که توی گلوشو گرفته بود رو فرو داد و به نشانه تایید سر تکون داد معاون جانگ به جی آر اجازه داد بره ولی از سهون خواست بمونه.
سهون اول ترسید تنها موندن توی این مدرسه با هرکسی فرق نمیکرد قابل تحمل نبود اما با ورود مینی به درمانگاه خیالش راحت شد ولی مینی مثل همیشه نبود یعنی مثل همیشه بود مثل مینی 8 سال قبل مثل دختری که باهاش دوست بود نه پرستار پارکی که میشناخت همون لبخند خاص احمقانه و معروفش روی لبش بود
مینی سمت سهون امد و با دست مشت شده اش اروم به پیشونی سهون زد "دیوونه... اوه سهون احمق.... روانی.... اگه دست من بود میکشتمت"
سهون داشت با حیرت به رفتار مینی نگاه میکرد که معاون جانگ خندید "مینی بسته اون هنوز هیچی نمیدونه ولش کن بعد میتونی به حسابش برسی"
"من چیو نمیدونم" مینی دست به سینه با صورتی که اخم خنده داری کرده بود رفت و جای جی آر روی تخت چهارزانو نشست و بعد به معاون جانگ گفت "خب بهش بگو چون میخوام کله‌اشو بکنم" و بعدم دقیقا مثل مینی به سمتش زبون دراز کرد سهون با ابروهای بالا رفته نگاهش میکرد
معاون جانگ اینبار با لحن خیلی خودمونی شروع کرد به حرف زدن "ببین سهون اینجا همه منو به اسم جانگ ییشینگ میشناسن وقتی دیگران اطرافمونن به من بگو معاون جانگ ولی وقتی تنهاییم میتونی منو لی صدا کنی" سهون هنوز هیچی نمیفهمید پس فقط عین احمقا سر تکون داد و باعث شد مینی بزنه زیر خنده "خب اگه بخوام از روابطم بگم دوتا از اعضای خانواده من اینجان اول مینی..." سمت مینی رفت و دستش رو روی شونه مینی گذاشت "پدر بزرگ مینی که یه نفیلیمه و الان نزدیکای 90 سالشه پسر بزرگه منه" سهون با تعجب به لی نگاه کرد "هی اونجوری نگام نکن اره منم یه شکارچی هستم ولی هنوز کلی مونده تا متعجب شدن، خب کجا بودم؟ هان 90 سال پیش با مادرِپدربزرگ مینی تحت یه شرایط سخت مجبور شدم بخوابم چون واقعا داشتم میمردم و خب این باعث شد پدربزرگ مینی به دنیا بیاد و بعدم همه چیز رسید به مینی یعنی مینی توی خونش هنوز یه رگ شکارچی داره"
سهون خیلی ترسید و به مینی خیره شد ولی مینی لبخند گرمی زد "باور کن منم نمیدونستم سهون همیشه فکر میکردم داستانایی که پدربزرگ از شکارچی، همسفرا، محافظا و آرکیدیا میگه تخیلاتشن تا هفته قبل که لی امد سراغم خودمم داشتم سکته میکردم چون یه عکس خیلی خیلی قدیمی ازش دیده بودم" "درسته مینی خبر نداشت، حالا مورد دوم جونگ آپ، اونم پسره منه ولی با این تفاوت که من عاشق مادرش شدم و البته هستم 17 سال پیش دیدمش و از اون روز همه زندگیمه اینو گفتم که که بدونی چی به چیه دور برت"
"خووو...وووب"
"در اصل نگهت داشتم دلیل اینجا بودنمو بگم.... لوهان خیلی نگرانته همه رو دیوونه کرده به حدی که شیومین به من دستور مستقیم داد تا بیام اینجا و ازت محافظت کنم...."
"لوهان؟ منو نخندونین لطفا"
"باور کن تو برای لوهان از همه چیز با ارزشتری میدونی برای اینکه بتونی هیلر بشی چقد سختی کشید چقد توی مجمع تحقیر شد تا تونست اجازه اشو بگیره؟"
"اما من اینو نخواسته بودم"
"ببین اگه چیزایی که ما درباره دنیای زیرین میدونیم تو هم میدونستی اینجوری درباره کاره لوهان قضاوت نمیکردی حالا هم اگه نمیتونی باهاش خوب باشی حداقل ببخشش تا جایی که من میدونم اون حال زیاد خوبی نداره و البته درباره بودن من بهتره درباره اش چیزی به کای نگی چون شکارچیا خیلی روی هیلرشون مخصوصا با وضعیت تو حساسن"
"این درباره کای صدق نمیکنه..."
"خیلی مطمئن نباش" سهون نمیفهمید منظور لی چیه مخصوصا لحن خونسرد و بی تفاوت اون خیلی براش عجیب بود ولی حرفی هم نزد و گذاشت لی ادامه بده " دلیلی که خواستم بمونی هیچکدوم از اینا نیست چیزی که میخوام بگم خیلی مهمه پس خوب گوش کنین مخصوصا تو مینی"
"هوممم"
"مواظب سهون باش، با معلما صحبت کن یه دلیل پزشکی براش پیدا کن و بگو سهون هروقت نیاز داشت بتونه بره بیرون و از این حرفا و خودتم گوش بزنگ باش" لی به سمت سهون برگشت "شماره مینی رو سیو کن هروقت حس کردی نیاز به کمک داری بهش زنگ بزن اون پزشک نیست ولی پرستار قابلیه"
"اممم اجازه؟؟؟؟ من یه سوال دارم بابا بزرگ"
لی چشماشو تنگ کرد و به مینی نگاه کرد "بپرس، نوه گلم" دونه دونه کلماتشون پر از کنایه بود حقم داشتن اونا از نظر قیافه خیلی تفاوت سنی نداشتن
"من دقیقا چرا باید حواسم به سهون باشه؟ ایشون که برا خودشون هیلر تشریف دارن" سهون از خجالت سرش رو پایین انداخت اینکه مینی درباره همه چیز میدونست خیلی خجالت اور بود
لی با لحن محکمی که باعث جا خوردن مینی شد و البته نگاهی که بهش فهموند این شوخیای سهون رو اذیت میکنه شروع کرد به توضیح دادن توضیحی که بیشتر سهون رو خجالت زده کرد
"مینی!! سهون نیاز به مراقبت داره فک میکنی اونهمه اطلاعاتی که درباره هیلرا بهت دادم فقط برای اطلاعات عمومیت بود "
"خب... خب آخه......."
"اخه نداره یکم فکر کن و بعد حرف بزن"
"مگه من چی گفتم.... صبر کن ببینم... وایسا ببینم........... این رنگ پریدگی... اون سرگیجه هایی که معلما میگفتن توی کلاس داری و مجبور میشن اجازه بدن بری بیرون.... سهون؟" بعدم به لی نگاه کرد و با حرکات سرش از لی سوال میکرد که حدسش درسته یا نه؟
لی با چشماش بهش گفت که حدسش درسته ولی واکنش مینی اصلا چیزی نبود که سهون یا لی فک میکردن سهون فک میکرد حتما مینی منزجر میشه و لی فک میکرد مینی با ترحم با سهون برخورد میکنه ولی مینی مثل یه دوست که خبر حاملگی صمیمی‌ترین دوستشو میشنوه یهو ذوق کرد و پرید سهون رو بغل کرد
"واقعا؟ واقعا؟ واقعا؟ الان چند وقته؟ چقد دیگه مونده؟ میدونین دختره یا پسره؟ اسم براش انتخاب کردین" مینی مثل دخترای نوجوون ذوق زده رفتار میکرد این بهترین واکنشی بود که میتونست داشته باشه و باعث بشه سهون از اون حالت درخود رفتگیش بیرون بیاد
"مین...ی دارم خفه میشم من همش 3 روزه میدونم.... چته... اااا ولم کن..... او به کجا دست میزنی... مینـــــــــــــــــــــی"
"میخوام شیکمتو ببینم"
سهون محکم پیرهنشو پایین نگه داشت و لی به سختی میتونست بین خنده هاش نفس بکشه "انگار مینی از والدین بچه هول تره"
"معلومه من خاله اشم... نه نه ببخشید عمه اشم... ولی فک کنم همون خاله باشم" سهون با دست مشت شده اروم زد توی سر مینی ولی مینی همچنان لبخند شیطنت آمیزش به لبش بود
"اینجوریه میخوای منو حرص بدی؟ منم بلدما...... اگه بحث رابطه فامیلی باشه بگو ببینم تو به جونگ اپ چی میگی؟ عمو بزرگ جونگ اپ؟" یهو لبخند روی لب مینی خشک شد و برگشت به لی که دیگه از خنده نمیتونست وایسه و سعی داشت بشینه روی صندلی نگاه کرد
"بچه راس میگه... من به اینش فک نکرده بودم بابابزرگ.... من الان بگم عمو جونگ اپ؟"
"فعلا درباره این نمیخواد فک کنی یه نامه بنویس بده سهون بره سرکلاسش نیم ساعته زنگ خورده، مطمئنا همینجوری راهش نمیدن"
"باشه ولی بعدش باید وایسی باهم یه روز مشخص کنی بریم خونه مامان بزرگ و عموبزرگ جونگ اپ..."
مینی خیلی سریع یه نامه برای معلم سهون نوشت و عذرش رو موجه کرد تا بتونه بره سر کلاسش مدت‌ها بود قلب سهون به این سبکی نبود حداقل چند نفر رو داشت که هم درکش بکنن هم دوستش داشته باشن و هم از راز بزرگش خبر داشته باشن و کمکش کنن.

Healer I [Completed] Where stories live. Discover now