"همینجا شامت رو میخوری یا ببرمش بیرون" بعد از 40 دقیقه سکوت سهون بلاخره اولین جمله اش رو به کای که توی اشپزخونه روی صندلی نشسته بود گفت
"...." کای جوابی نداد
سهون ظرف پوره رو گذاشت روی میز آشپزخونه جلو کای. خودش دوباره حس کرد گرسنه است برای همین ساندویچش رو برداشت و رفت تا توی اتاقش بخوره
همش حس بدی داشت نمیدونست چشه، امروز روز مزخرفی داشت ولی این حس فرق میکرد تا جایی که تونست غذاشو خورد و شروع کرد به ور رفتن به گوشی جدیدش. گوشی جدیدیش چند مدل از گوشی قدیمی خودش وقتی زنده بود پایین تر بود ولی مطمئنا خیلی بهتر از اون فسیل فعلیش بود. داشت تنظیمات گوشی رو انجام میداد که یهو حس کرد داره میخوره زمین ولی سهون روی زمین نشسته بود پس نمیتونست بخوره زمین همون لحظه صدای افتادن و شکستن یه چیزی و بعدشم برخورد یه جسم سنگین به زمین امد سهون نیاز نداشت فکر کنه این مطمئنا کای بود
بی اختیار از جاش بلند شد انگار یه قدرت ماورایی اونو مجبور کرد اینقد سریع واکنش نشون بده وقتی توی اشپزخونه رسید دید کای روی خوردههای شکسته ظرف و باقیمونده پوره افتاده، رفت جلو سعی کرد کمکش کنه ولی کای محکم دستش رو پس زد
"نیازی به کمک تو ندارم"
سهون بهش خیره موند چرا کای نمیخواست سهون کمکش کنه و البته چرا سهون توی وجودش حس میکرد باید یه کاری بکنه اون از کای متنفر بود پس چرا حالا...
با چیزایی که سوهو بهش گفته بود میشد فهمید این یه حسه که فقط چون هیلره کای هست توی وجودش به وجود امده
کای به سختی بلند شد. همهی لباسش بخاطر باقی مونده پوره که توی ظرف بود کثیف شده بود
"اینا رو تمیز کن" و بلوزشم در اورد انداخت کف آشپزخونه فقط جملات دستوری خیلی کوتاه به سهون میگفت دقیقا از شبی که سهون رو از اتاق انداخته بود بیرون وضع همین بود فقط در حد احتیاج با هم حرف میزدن
کای تلو تلو میخورد و از اشپزخونه میرفت بیرون سهون تا حالا کای رو اینقد ضعیف ندیده بود نمیتونست باور کنه این همون مردیه که بهش تجاوز کرد و سهون نتونست هیچکاری بکنه حتی بدنش هم مثل قبل نبود به نظر میومد توی همین چند روز کلی وزن کم کرده
وقتی توی اتاقش رفت واقعا داشت از کنجکاوی میمرد میخواست به سوهو زنگ بزنه که با یه صدای اشنا به از جاش پرید
"لازم نیست به سوهو زنگ بزنی اگه چیزی میخوای بدونی از من بپرس" شیومین. این صدای شیومین بود
"تو...تو اینجا چه غلطی میکنی؟ اصلا چطوری امدی تو؟"
"این طرز صحبت کردن با یه بزرگتر نیست سهون"
"دیگه چی میخوای؟ پای چی رو باید امضا کنم؟" سهون بلندبلند داشت حرف میزد
"سهون کافیه..." همین جمله کافی بود که سهون ساکت شه مثل یه سگ اموزش دیده که در اخر نمیتونه از دستور اربابش سرباز بزنه
YOU ARE READING
Healer I [Completed]
Fanfictionعنوان: Healer نویسنده: xee ژانر: تخیلی، ام پرگ تعداد قسمت: 69 زوج ها: کایهون، کایسو، چانبک، شیوهان، کریسهو تاریخ شروع: Jun 28, 2015 تاریخ پایان: Oct 15, 2016 توضیحات: چیکار میکردین اگه میفهمیدین مردین و تنها راه فرار از تبعید به جهنم برای شما امضای...