65.گرگ و میش

712 115 2
                                    

تمام اتفاقات این قسمت بجز فلش بک همزمان و توی بخشای مختلف دنیای زیرین و کلش در کمتر از 10 دقیقه اتفاق می‌افته.
لبخند خسته ای روی لب سهون نشست، با نفس‌های که به سختی بیرون میومدن "بهت.... گفتم... اگه نفس..... کشیدن...... ما مانعی........ برای آرک...... باشه...... جلوشو....... میگیرم...... یادته.... نو...نا" لبخند روی لب سهون هر لحظه کمرنگتر میشد و نگاه سه یون وحشت زده تر از قبل.
سه یون با دست پاچگی دستشو سمت خنجر فرو رفته توی شکم سهون دراز کرد، دسته اش رو گرفت و سعی کرد اونو بیرون بکشه اما بلافاصله دستی روی دستش قرار گرفت و نذاشت اینکارو بکنه "اگه میخوای همین الان بکشیش اینکارو بکن" سه کیونگ دست سه یون رو سر جاش ثابت نگه داشته بود
سه یون نگاه عصبی به اون انداخت و با صدایی که میشد از توش نگرانی رو خوند گفت "اون برای من مهم نیس..." نگاه پر از خشم از سه کیونگ اولین جوابی بود که گرفت "ولی مطمئنا بچه اش رو زنده میخوای هان؟"
لبخند سهون روی هر دوی اونا بود و بهشون لبخند تمسخر آمیزی زده بود، سه کیونگ نگاهی به اطراف انداخت و وقتی چیز ی پیدا نکرد پلیور بافتنی خاکستری رنگش رو بیرون آورد و سعی کرد همزمان با ثابت نگه داشتن خنجر زخم رو هم بپوشونه ولی اینکار با واکنشای سخت سهون خیلی سخت میشد
سه یون که انگار تازه به خودش امده بود سمت در بسته سالن دوید ولی با صدایی از پشت سرش برای چند لحظه ایستاد "داری کدوم گوری میری؟ من اینجا بهت..." اما بی تفاوت به سوال دختر دیگه سمت در رفت
این واضح بود که اون میخواد درخواست کمک کنه و این بدترین اتفاق بعد از بلایی بود که سهون سر خودش اورده بود مطمئنا با وسط کشیده شدن پای یه دوجین فراری و رانده شده به این وضعیت سهون دیگه هیچ شانسی برای دیدن دوباره نور خورشید نداشت
مشت سه کیونگ جمع شد و قبل از اینکه سه یون به در بزرگ تالار برسه جام نقره ای روی میز که چند دقیقه قبل از این اتفاق پر از خون سهون شده بود رو برداشت و با اخرین قدرت سمت خطرناکترین دشمن سهون پرت کرد.
با برخورد شدید جام به کمرش سر جاش خشک شد، سه کیونگ خیلی خوب این دختر بچه رو میشناخت، دختری که به شدت عقده حقارت داشت و هیچ وقت یه مبارزه رو برای اثبات برتریش رد نمیکرد پس سناریوش رو با یه جمله کامل کرد "اوه سه یون تو جز هرزه و بازیچه لوسیفر هیچ چیز دیگه نیستی، فک نمیکنی اگه ارباب گندی که زدی رو ببینه بلافاصله جایگزین بشی؟ مثلا با می-آ یا سوفی یا حتی" با انگشت به خودش اشاره کرد و پوزخندی به سه یون زد "خوب میدونی ارباب چقدر حساسه"
ماهیچه های سه یون از عصبانیت شروع به منقبض شدن کرد "من یه کالا نیستم که بشه جایگزینم کرد" همزمان با صدایی که توی تالار پیچید، با خشم زیاد سمت سه کیونگ برگشت
لبخندی روی لب سه کیونگ نشست سمت گوش سهون خم شد "تو ام احمقی اوه سهون... طاقت بیار... اگه میخوای خودت قلب منو از سینه ام بیرون بکشی تا رسیدن محافظای آرک دووم بیار..." چشمای خسته سهون روی لب سه کیونگ مونده بود و سعی داشت معنی حرفای بی معنای اونو درک کنه ولی قبل از فهمیدن منظورش سه کیونگ از کنار میز کنار رفت و روبروی سه یون ایستاد، اگه قرار بود سهون نجات پیدا کنه اولین مانع سر راه خواهرش بود و البته سرسخت‌ترین حریف ممکن برای سه کیونگ
-----------------------------------------------
فلش بک 1 ماه قبل
"اوپا... امروز اینو بهم دادن" کاغذ پیچیده شده ای رو سمت شیومین گرفت و سرش رو پایین انداخت، شیومین برگه رو ازش گرفت و به ارومی موم مهر شده روش رو که تنها نگه دارنده برگه بود باز کرد با خوندن متن لبخند محوی روی لبش نشست "پس بلاخره تا این حد بهت اعتماد کردن که بتونی یه رانده شده باشی"
سر سه کیونگ هنوز هم پایین بود به ارومی زمزمه کرد "من باید چیکار بکنم؟"لبخند بزرگی روی لب شیومین نشست "چرا انقدر ناراحتی دختر، این همون چیزیه که 200 سال گذشته میخواستیم اتفاق بیوفته... مگه نه؟"
"درسته ولی..." دست شیومین به نشانه سکوت بالا امد "ببین سه کیونگ اگه قراره این نفرین تموم بشه این اتفاق باید میوفتاد"
چشمای گرد سه کیونگ روی وارث آرک ثابت موند، شیومین خنده کوتاهی کرد "اگه قراره... اگه قراره... یکی از بزرگترین خطرات تهدید کننده آرک محو بشه تو باید اون موقع مورد اعتماد لوسیفر باشی، موضوع فراتر از من و وراثتمه، حالا پای وارث بعدی در میونه و اگه کلاغ توی آرک بمونه جونگهو هیچ وقت نمیتونه به چیزی که حقشه برسه، خطری که دنیای من رو تهدید میکنه اجتناب ناپذیره مگر اینکه تو قهرمان ما باشی؟" سه کیونگ با حالت گیجی سعی داشت بفهمه موضع چیه؟ قرار اونا این بود که فقط جاسوس لوسیفر رو تحویل بده و بقیه اش به اون مربوط نمیشد ولی حالا
شیومین نفس عمیقی کشید و چهره شادش به چهره جدی تبدیل شد "خیلی اتفاقا میوفته که من، نه ما به حضور یه فرد مورد اعتماد اونجا نیاز داریم، این نامه یعنی اونا بهت اعتماد دارن به حدی که بهت جایگاه راننده شده رو پیشنهاد میدن، این یعنی تو دیگه یه فراری معمولی نیستی، یکی از افراد مورد اعتماد من، مورد اعتماد لوسیفر خواهد بود" دستای سه کیونگ به نشانه توقف بالا امد، اون میخواست تا اینجای حرفای شیومین رو بفهمه "اوپا... شما... دارین میگین من یه رانده شده بشم؟ این..."
"کای باید کشته بشه... و کسی که اینکارو میکنه باید تو باشی..." سه کیونگ با حالت وحشت‌زده‌ای از روی صندلی سنگی پارک بلند شد و با حالت ترسیده ای به شیومین نگاه کرد "اوپا. میفهمی چی میگی؟ من اگه این مراسم رو انجام بدم و رانده شده بشم... اگههههه اینکارو بکنم و بعد کای رو بکشم... خدایا.. این غیر ممکنه..."
شیومین به ارومی بلند شد و روبروی سه کیونگ ایستاد و بازوهای اونو گرفت "شین سه..." سه کیونگ وسط حرف شیومین پرید "حتی روحشم از بین میره... اگه یه رانده شده بکشتش حتی روحی باقی نمیمونه..."
پایان فلش بک
---------------------------------------------
به سختی از بین ضربات سه یون نفس میکشید، زمان زیادی نداشت و سه یون خیلی ازش قویتر بود، ضربه محکمی با زانوش توی شکم سه یون زد که اونو کمی عقب هل داد ولی این بیشتر عصبیش کرد و اینبار با فشار زیاد سه کیونگ رو روی زمین انداخت روی سینه اش نشست و سعی گلوی دختر ضعیفتر رو با ناخوناش پاره کنه.
چشماش از درد داشت سیاهی میرفت و کنترل اندامای بدنش براش سخت شده بود، با بلند شدن صدای در و قدمای سریع چند نفر دستای سه یون برای چند لحظه شل شد و به کسایی که به سمتش میومدن نگاهی انداخت، کنترل رفتار سه کیونگ دیگه دست خودش نبود به سختی خنجر خورشید شیومین رو از کمر دامنش بیرون کشید، میدونست شانسی برای زندگی نداره ولی اون تنهایی نمیرفت، خنجر رو با اخرین قدرتش زیر گلوی سه یون کشید، بلافاصله صدای قدم‌ها قطع شد و مقداری خون از شکاف ایجاد شده روی گلوی سه یون روی صورت و سینه‌اش ریخت.
سه یون با وحشت و تعجب دستش رو روی زخم گردنش گذاشت با حس گرمای خون زیاد جاری از زخم ناخودآگاه به دست سه کیونگ نگاه کرد، خنجر خورشید خیس از خون خودش، امضای سند مرگش بود با سستی سعی کرد از سه کیونگ دور شه و همین به سه کیونگ کمک کرد اونو از روی خودش پس بزنه و به سختی از جاش بلند شه و خودشو برای سلاخی شدن توسط کسایی که زمانی خودش بهشون اموزش داده آماده کنه
--------------------------------------------
تنها چیزی که انتظار دیدنش رو نداشتن دوتا رانده شده بود که به سختی زخمی شده باشن و هنوز هم باهم درگیر باشن ولی این مهم نبود، دروازه برای اونا باز شده بود و این یعنی اتفاق وحشتناکی اینجا افتاده بود، چیزی مثل غریزه گروه 4 نفرشون رو سمت این تالار کشیده بود و تقریبا هرکسی سعی کرده بود جلوشون رو بگیره اخرین تلاش عمرش رو کرده بود.
با دیدن خنجر خورشیدی که زیر گلو بانوی اول لوسیفر اونم توسط یکی از شناخته شده‌ترین و وفادارتین اعضای خانواده لوسیفر کشیده شد باعث شد سر جاشون بایستن.
با بلند شدن دختر خیس از خون اولین کسی که به خودش امد چانیول بود که با عصبانیت سمت سه کیونگ دوید ولی با صدای لوکا که داد زد "چان... اون از ماست" سر جاش ایستاد، خنجری که توی دست سه کیونگ بود یکی از 4 تا خنجره وارث و از نشانه‌های اون بود، هر محافظی از چندین متری هم میتونست دسته طلاکوب و طراحی خاصی که تا نوک تیغه کشیده شد بود رو تشخیص بده حتی اگه اون نقش‌ها با  یه عالمه خون پوشیده شده بودن و اگه این زن این خنجر رو داشت یعنی خوده شیومین اون رو بهش داده.
"اما..." قبل از اینکه چانیول بتونه چیزی بگه سه کیونگ سمت سهون دوید و باعث شد هر 4 نفر واکنش تندی داشته باشن و خیلی سریع برای محافظت از بزرگترین گنجینه دنیاشون بدوون.
اما سه کیونگ خنجرش رو کنار سر سهون روی میز گذاشت و سریع سراغ لباس بافتش رفت که پر از خون شده بود سهونی که دیگه تقریبا بیهوش بود با صدایی که میلرزید گفت "اگه الان نبریدش پیش اوپا دووم نمیاره..." رو به کریس کرد "تو بلندش کن، خیلی اروم" به خنجر اشاره کرد "نمیدونم این خنجر به کجا خورده ولی نباید تکون بخوره"
نگاه پرسشگر کریس روی لوکا قرار گرفت، لوکا هنوز هم نمیدونست قضیه چیه ولی در حال حاضر هیچ چاره ای جز همکاری با قاتل بهترین شاگرداش* نداشت، سری به نشانه تایید تکون داد و همین کافی بود که کریس دستش رو زیر تن سهون نیمه بیهوش ببره.
همین حرکت برای بلند کردن ناله سهون کافی بود و این صدای پر از درد بعد از سال‌ها بازم باعث نفوذ ترس توی تن سردترین محافظ آرک شده ولی این ترس خیلی سریع با فریاد سه کیونگ فراموش شد "زود باش.... وقتی نمونده"
خنجرش رو برداشت، از پشت میز سنگی بیرون امد و روبرو لوکا ایستاد "هر اتفاقی افتاد نه می‌ایستین، نه به پشت سرتون نگاه میکنید، هرجوری شده هم اونو، هم همه افرادتو از اینجا میبری بیرون وگرنه یه جنگ دیگه راه میوفته فهمیدی؟" لوکا دقیقا منظور سه کیونگ رو میفهمید، اونا بدون اجازه وارد جایی شده بودن که ممنوع ترین نقطه عالم برای اونا بود و این میتونست یه جنگ دیگه راه بندازه حتی اگه ورودشون برای حفاظت از کل دنیا هم بود اینجا هنوزم به لوسیفر تعلق داشت.
------------------------------------------------
در بلوطی به شدت باز شد و بدن نیمه جون رانده شده ای وسط اتاق افتاد، تاعو و مشاور کیم با تعجب به مردی که به سختی میتونست تکون بخوره نگاه انداختن، ناخودآگاه مشاور مسن از جاش بلند شد و با نگرانی به در نگاه کرد که با چهره در هم و زخمی دو مرد روبرو شد.
تاعو بی‌حرکت و با نیشخند عجیبی سرجاش مونده بود و با آرامش به مهاجمین گستاخش نگاه میکرد، دستش رو بالا اورد و به آرومی شروع به دست زدن کرد "شیومین افراد قابلی رو تربیت کرده" از جاش بلند شد و بالای سر نگهبانی که برای محافظت از اون به این وضعیت افتاده بود ایستاد "رانده شده ای که از یه شکارچی ساده شکست بخوره جایی اینجا نداره هیون... اینو که خوب میدونی" بدون اینکه به مرد اجازه حرف زدن بده پاش رو روی گردن مرد گذاشت و با یه حرکت آخرین نفس مرد رو قطع کرد.
مشاور کیم با نگرانی به تاعو نگاه کرد ولی تاعو به سمتش برگشت و لبخند تمسخرآمیزی زد "بیونگهو... شیومین چندتا بچه رو برای بهم زدن نقشه بزرگت فرستاده... حتی توی این موقعیت هم خواسته تحقیرت کنه..." با لبخند شیطنت امیزی خواست سمت لی و جونگهیون برگرده، که لبه تیغ مانند خنجر از پشت روی گلوش قرار گرفت "لو...سی... تو که فک نمیکنی ما بذاریم دوتا پیرمرد فاسد شده دنیامون رو بهم بریزن؟" تاشا خوب میدونست گفتن این اسم چقدر برای لوسیفر تحقیرآمیزه، عین لبخند تاعو رو کپی کرد و به خودش تحویل داد.
به سمت لی و جونگهیون برگشت که هنوز جلو در بودن "منتظر چی هستین، طبق قانون خائنین به آرک برای اینجا امدن اول باید محاکمه شن، ببرینش" هردوی اونا سمت مشاور کیم رفتن که باعث شد اون خیلی سریع خنجر خودش رو بیرون بکشه و سمت اون دوتا بگیره، جونگهیون نگاه متعجبی به مرد میانسالی که روبروش بود انداخت، میدونست این مرد سال‌هاس دست به خنجر نبرده، بی‌تفاوت به تیغه ای که به سمتش گرفته شده بود سمت مشاور کیم رفت ولی اون مرد بدون حتی ذره ای تردید خنجر رو سمت خودش گرفت و اونو روی گلو خودش گذاشت "کافیه سعی کنید... من هنوزم مشاور آرکیدیا هستم... اگه..." اما تاشا وسط حرفش پرید "مهم نیست میخواد چیکار کنه، شیومین اوپا گفته مرده یا زنده اش پس نیاز نیست نگران جونش باشید" با شنیدن این حرف دستای مشاور کمی شل شد، تنها چیزی که هرگز بهش فکر نکرده بود این بود که شیومین هرچند هم ضعیف بنظر برسه خشم وحشتناکی داره، خشمی که اگه بروز کنه میتونه یه اقیانوس رو از خون سرخ کنه.
لی و جونگهیون سمتش رفتن، ولی بنظر نمیرسید مشاور قصد تسلیم شدن به همین راحتی رو داشته باشه نگاهی به تاعو انداخت و با خشم گفت "یعنی واقعا میخوای بذاری چندتا بچه به همه برنامه‌هامون گند بکشن؟"
لبخند بزرگی روی لب تاعو نشست "این از اول تو بودی که اصرار به این کار داشتی بیونگهو... خوب میدونی من از بازی‌های فکری زیاد خوشم نمیاد... من هیجان رو دوست دارم... بزرگ کردن یه بچه برای اینکه یه روز شاید بتونم قسمتی از قدرت رو به دست بگیرم اصلا هیجان انگیز نیست... من همشو میخوام بیونگهو و با نقشه تو اگه چیزی بهم برسه نصفشه... قسمت هیجان‌انگیز نقشه ات هم که تموم شده... منم خسته ام پس روی من حساب نکن"
چهره خشمگین مشاور کیم به وحشت تبدیل شد، خنجر از دستش به زمین افتاد و با حالت بُهت زده‌ای به تاعو خیره شد، مغزش از پیدا کردن کلمه مناسب عاجز مونده بود "تو... خائن..." تاعو همونطور که توسط تاشا نگه داشته شده بود قهقه ای زد "هی... ما هردومون خائنیم... تفاوتمون تو میزان قدرتمونه..." لی بی‌توجه به حرفای تاعو بازوی مشاور کیم رو که کاملا بی‌حرکت شده بود و بنظر میرسید هنوز نمیتونست باور کنه چه اتفاقی افتاده گرفت.
همین که لی مشاور رو به سمت در کمی هل داد تاعو تکونی خورد که باعث خراشیده شدن پوست گردنش شد و در عوض تاشا از پشت محکم بهش چسبید تا اونو کنترل کنه، لبخند آزار دهنده‌ای روی لب تاعو نشست "اوووو من یکی از طرفدارای این تیپ* هستم" و با حرکت خیلی سریع دست تاشا رو پیچید جوری که از حلقه دستش بیرون امد "البته وقتی خودم ارباب باشم...، شما بچه ها... بهتره بیشتر درباره کاری که دارین میکنین فکر کنین، شما الان..."
حرفش با صدای داد تاشا که حتی ذره‌ای براش احترام قائل نبود قطع شد "برید... الان" وقتی برای بحث نداشتن، خیلی سریع مشاور رو سمت پلکان تاریک کشیدن و از دید محو شدن.
تاشا بدون فکر به اینکه حریفش کیه، سمت لوسیفر پرید و اونو محکم زمین زد، روی شکمش نشست و خنجر رو روی گردنش گذاشت "تنها دلیلی که نمیکشمت..." در لحظه لوسیفر جاشو با تاشا عوض کرد و خنجر رو از دستش بیرون کشید "تنها دلیلی که میتونین ببریدش اینه که من میذارم ببریدش... میدونی چرا؟ چون من به یه احمق وراج که فکر میکنه تنها کسیه که میتونه فکر کنه خوشم نمیاد، البته از تو خوشم میاد دل و جرات عجیبی داری..." بدون توجه به تقلای زیاد دختر زیر تنش، سر انگشتای دستش رو روی سینه تاشا جایی که قلبش در حال تپیدن بود گذاشت و فشاری اورد، همراه با بوی عجیب سوختگی پارچه و گوشت، جیغ دختر بیچاره هم بلند شد "ولی گستاخی و من از موجودات گستاخ متنفرم..." با بی تفاوتی از جایی که نشسته بود بلند شد و خنجر تاشا رو کنارش انداخت "به شیومین بگو جای دیگه ای رو براش پیدا کنه..." جای انگشتای لوسیفر درست مثل سوختگی با آتیش گداخته اطراف قلبش رو سوزونده بود.
به سختی از جا بلند شد و سعی کرد سمت در بره که صدای تاعو توی گوشش پیچید "اگه تصمیم به زنده موندن گرفتی خونتو خوب بلدی..."
-----------------------------------------------
فاصله زیادی تا دروازه باقی نمونده بود ولی بیشتر از 10 تا رانده شده دقیقا سر راهشون ایستاده بودن، سه کیونگ نگاهی به جایی که توش ایستاده بودن انداخت با کلافگی رو به لوکا و کیونگسو برگشت "اگه میخواید کاری بکنید احمقانه اینکارو نکنید... دوتا شرطم باید رعایت کنید 1. مستقیم به قلبوشون بزنید 2. ابدا فکر نکید که با یه گله گوسفند رام طرفید، اونا احمق نیستن" به سمت چان برگشت "تو، شکارچی... کنار من بمون" و در آخر بدون نگاه کردن به کریس و از بین دندوناش گفت "هرجور شده برسونش به اوپا"
لوکا با عصبانیت نگاهی بهش انداخت، سال‌ها بود کسی جرات دستور دادن به اونو به خودش نداده بود "چی باعث شده فکر کنی بهت اعتماد میکنم؟" نیشخندی روی لب سه کیونگ نشست "چون خوب میدونی تنها امیدت برای بیرون رفتن منم و خوب میدونی شیومین اوپا بی دلیل به من اعتماد نکرده"
بی‌تفاوت به نگاهای متعجب چانیول و کیونگسو به خودش و لوکا که واقعا جوابی برای حرف این دختر نداشت جلو همه ایستاد و بلند داد زد "خوب میدونید با آوردن این هیلر به اینجا چه چیزی رو شروع کردین، پس اگه نمیخواید جنگ..."
صدایی از توی جمع اجازه ادامه صحبت رو بهش نداد "شین سه کیونگ... ما رو از جنگ میترسونی؟ نکنه مارو بچه فرض کردی.." مرد کمی جلو امد و جلو همه ایستاد
سه کیونگ سری از سر تاسف تکون داد، روشو به لوکا داد "جمله امو اصلاح میکنم 90%شون احمق نیستن" بدون هیچ حرف اضافه ای چاقویی با طرح stygal که به مچ دستش بسته بود رو بیرون کشید و سمت مرد دوید.
مرد با تصور اینکه جثه بزرگش میتونه کمکی بهش بکنه مستقیم به سمت سه کیونگ حمله کرد ولی قبل از اینکه دستش به دختر روبروش بخوره تیغه تیز چاقو از کنار توی گلوش فرو رفت، هنوز بدن سنگین مرد روی زمین نیوفتاده بود که مرد دیگه ای سمت سه کیونگ امد ولی با لگد محکم اون روی زمین افتاد و اینبار قبل از اینکه بتونه بلند بشه خنجر چانیول توی قلبش فرو رفت و هر دو مرد تقریبا همزمان توی غبار سیاه رنگی محو شدن.
سه کیونگ نگاه تحسین آمیزی به چانیول انداخت، چانیول بی تفاوت بلند شد، دقیقا پشت به سه کیونگ ایستاد "فک کنم منظورت از کنارم بمون، لطفا هوامو داشته باش بود" سه کیونگ خنده بی صدایی کرد و پشتش رو به چانیول داد
چانیول نگاهی به لوکا که هنوز کنار سهون و کریس مونده بود انداخت و با لحن طعنه‌آمیزی گفت "هیــــــونگ..." و با سر به نفراتی که روبروشون بودن اشاره کرد.
لوکا دستشو روی شونه کریس گذاشت و فشار داد "هر اتفاقی افتاد باید ببریش فهمیدی؟" کریس سرشو به نشونه تایید تکون داد، لوکا روشو به کیونگسو داد "کنارشون بمون کریس با این وضع نمیتونه از خودش یا سهون محافظت بکنه.
بدون انتظار برای هیچ جوابی سمت چانیول و سه کیونگ رفت و کنار چانیول ایستاد "باید راه رو باز کنی تا کریس و کیونگسو بتونن سهون رو ببرن"
سه کیونگ دامن سبکش رو بالا زد و از غلاف روی رون پاش چاقوی شکاری رو بیرون کشید و توی دست دیگه اش گرفت، چانیول نگاه گیجی به سه کیونگ انداخت، در لحظه دختری سمتش حمله کرد که باعث شد توجه چانیول کاملا به میدون برگرده ولی ابدا جلو بیان سوالش رو نگرفت و در کمال پررویی پرسید "دقیقا چندتا چاقو..." با اینکه از اون کار خوشش نمی امد موهای دختر رو محکم از پشت کشید، جوری که سر دختر به عقب برگشت و قبل از هر حرکتی چاقو رو توی سینه دختر فرو کرد، با رها کردن بد بی جون دختر ادامه حرفش رو داد "با خودت داری... نه وایسا... بهتر بخوام بگم... اونهمه چاقو رو دقیقا کجا..." اینبار حرفش نه بخاطر رانده شده دیگه بلکه بخاطر پس گردنی محکمی که از لوکا خورد قطع شد.
لوکا بی توجه به نگاه چانیول که روش ثابت مونده بود مردی رو که سعی داشت گردنشو بشکنه محکم به زمین کوبید و خنجر خودشو از غلاف کنار مچ پاش بیرون کشید و توی قلب مرد فرو کرد
-----------------------------------------------
تاعو روی صندلیش و رو به در نیمه بازی که چند لحظه قبل تاشا ازش خارج شده بود نشست بود و به راهرویی که 3 تا از بهترین محافظینش بی‌حرکت توش افتاده بودن نگاه میکرد، خوب میدونست توی خروجی چه خبره ولی اینو هم میدونست اینکه یه شکارچی و دوتا نگهبان تونستن از پس 4 تا از بهترینای اون بر بیان اتفاقی نیست "شیومین هیو...نگ خیلی داری از خودت مایه میذاری... اینو میدونی؟" از جاش بلند شد و سمت آینه قدی رفت تا به خراشی که تاشا روی گردنش انداخته بود نگاه کنه "من همیشه فرصت ضربه زدن به آرک رو دارم... ولی تو چی... تو همیشه اونجایی که ازش محافظت کنی؟ "
دستمال ساتن سفید رنگی رو از روی میز برداشت که حروف OSY دوخته شده بود رو برداشت و باهاش زخمش رو پاک کرد و بعد به سردی به پارچه نگاهی انداخت "ازش خوشم می‌امد" چند قدمی به عقب برداشت و کنار بدن مرد مرده توی اتاق ایستاد با همون چشمای سرد پارچه رو روی صورت مرد انداخت و سمت راهرو قدم برداشت.
----------------------------------------------------------
هر دو پاش دور گردن مردی دو برابر هیکلش حلقه شده بود و اونو با تمام قدرت روی زمین نگه داشته بود، دندوناشو بهم فشار داد و خنجری که شیومین چند هفته قبل بعد از غسل تعمید بهش داده بود رو بیرون کشید و بدون پلک زدن توی سینه مرد فرو کرد، فشارای مرد به طور ناگهانی قطع شد و بدنش شل شد و چند دقیقه بعد مثل غباری از تاریکی ناپدید شد.
از جاش بلند شد و نگاه خیره اشو به زن و مردی که با دو دلی بهش نگاه میکردن داد، این پسر بچه ریز نقش قدرتی داشت که تا حالا از هیچ کسی جز لوسیفر ندیده بودن، جوری 3 نفر که جثه هر کدوم چند برابر اون بود رو به راحتی زمین زده بود که باور نکردنی بود.
کیونگسو با لحن محکمی داد زد "اگه جونتون براتون ارزش داره بهتره بکشین کنار" مرد با دو دلی کمی جا به جا شد و راه رو باز کرد ولی زن اخم غلیطی به کیونگسو و کرد و سرجاش موند.
کیونگسو دندوناش رو بهم فشار داد و خنجر رو کامل توی دستش چرخوند جوری که تیغه کاملا کنار ساعدش قرار گرفت و دسته رو به بیرون بود، چشماش رو بست و نفس عمیقی کشید، اصلا فضای آشنای اینجا رو دوست نداشت و میخواست هرچه زودتر از اینجا بره
زن خنجر سیاه رنگی توی دستش داشت که سعی کرد با اولین حرکت وارد سینه کیونگسو بکنه، اما در عوض خنجر فقط بازوی کیونگسو رو زخمی کرد. همین اشتباه باعث شد کیونگسو به سرعت بازوی زن رو توی دستش بگیره و محکم بچرخونه. با تمام قدرتش به بدنش چرخی داد و با خنجرش زیر گلو زن رو برید، زن کمی تلو تلو خورد و عقب رفت و همزمان با به زمین خوردنش قلبش با خنجر کیونگسو به زمین دوخته شد.
مردی که راه رو کمی باز کرده بود با دیدن مرگ زن اخماش رو توی هم کشید و مشتش رو دور خنجر خودش محکم کرد، با خشم سمت کریس و سهونی که توی بغلش بود حمله برد ولی کریس خیلی سریع با پاهای ورزیده اش لگدی بهش زد که مرد رو کمی عقب هل داد ولی این ابدا کافی نبود.
مرد خودشو جمع و جور کرد و خنجر رو بالای سرش برد و سمت کریس دوید اما قبل از رسیدن به کریس با چشمای گرد شده سر جاش خشک شد، چند ثانیه بعد دست کیونگسو از پشت سر گرد مرد رو گرفت و خنجر رو از پشتش بیرون کشید.
بی توجه به تمام این اتفاقات با خونسردی گفت "هیونگ بهتره بریم..." کنار کریس قرار گرفت و سعی کرد قدماش رو با اون هماهنگ کنه. کریس سری تکون داد و با اشاره نامحسوسی به لوکا که مرتب اونا رو چک میکرد فهموند که اونا دارن میرن بیرون.
با خارج شدن کریس و کیونگسو از دیدش، لوکا نفس راحتی کشید با ارنجش به پهلوی خون‌آلود چانیول که در چند قدمیش ایستاده بود و به مردی که همین چند لحظه قبل خلاص کرده بود نگاه میکرد، اینکار باعث شد اخم چانیول از درد توی هم بره ولی به سرعت حواسش رو به لوکا بده
"جای سهون امنه... میتونی راه بری؟" چانیول با حرکت سر تایید کرد "خیله خب، مستقیم میریم سمت دروازه فهمیدی؟" سمت سه کیونگ دقیقا پشت سرش ایستاده بود برگشت "تو چیکار میکنی؟ با ما میای؟"
اما قبل از اینکه بتونه جوابی بگیره متوجه حرکت به عقب چند نفر باقی مونده شد که خیلی عجیب بود، دوباره سمت سه کیونگ برگشت ولی دختر اونجا نبود.
"اون فعلا نمیتونه با شما بیاد..." با شنیدن صدای مردونه ای کاملا روش رو برگردوند و با چهره غریبه ای روبرو شد ولی حسی که به این مرد داشت خیلی آشنا بود، مرد از پشت کاملا سه کیونگ رو توی بغلش گرفته بود، دست راستش چونه و گردن دختر رو محکم نگه داشته بود دست چپش دسته چپ سه کیونگ رو به پشت چرخونده بود و پشت کمرش بین خودش و سه کیونگ محکم کرده بود، با دیدن نیشخند و علامتهای قرمز رنگ نفرین روی تن مرد به سرعت اونو شناخت، دلهره چهره اش رو در بر گرفت، لوسیفر خودش به اونجا امده بود، تنها دلخوشیش خارج شدن سهون و کیونگسو از اونجا بود.
"هیونگ... خیلی وقته همدیگه رو ندیدم و تو اصلا تغییر نکردی..." کلمات با حالت سردی از دهن تاعو خارج میشدن
لوکا نفس عمیقی کشید و با شجاعت تمام گفت "ولی تو خیلی عوض شدی... اصلا نشناختمت... بچه..." تلخندی روی لب تاعو نشست، تقریبا طعم شنیدن کنایه های این مرد رو فراموش کرده بود.
با بی تفاوتی به دردی که هر فشارش به سه کیونگ وارد میکرد گفت "تو اون شکارچی میتونید برید... با اینکه این شما بودین که مرزای ما رو شکستین من بهتون اجازه میدم زنده اینجا رو ترک کنید ولی.... ولی این موش کوچولو اینجا میمونه...."
خوب میدونست چانیول نیاز به کمک داره و باید زودتر به آرک برگرده ولی دو دلی بدی داشت، این دختر خیلی بهشون کمک کرده بود و نمیدونست باید در لحظه چه تصمیمی بگیره که با حس فشار دستی روی بازوش از فکر بیرون امد و به دست خون آلود چانیول روی بازوش نگاه کرد، سرش رو بالا آورد و به لبای لرزون چان نگاه کرد "من میتونم.... تحمل کنم... نمیتونیم ولش کنیم..."
این جمله از گوشای تیز تاعو مخفی نموند و باعث خنده اش شد "موندم شیومین با این شکارچی‌ها چیکار کرده... خیلی زیادی احساساتی شدن... خیله خب میتونید این موش رو برای خودتون داشته باشین... البته اگه میخوایدش... شیومین خودش باید بیاد دنبالش..."
اخمای لوکا توی هم فرو رفت اما نتونست چیزی بگه چون تاعو پیش دستی کرد "نه اینجا و نه آرک اگه این موش رو میخواد میریم به یه جای بی‌طرف... اینجوری نیاز نیست تو تصمیم بگیری و این خانم کوچولو میتونه امیدوار باشه که روشنایی روز رو ببینه."
-----------------------------------------------------------
فلش بک 200 سال قبل
به دختری که لباسای اشرافی به تن داشت نگاه کرد "به عنوان کسی که میخواد بهت این فرصت رو بده حق دارم بدونم چرا... چرا دیگه نمیخوای بخشی از جامعه خودت باشی."
دختر که هنوز از نگاه کردن به چشمای شیومین طفره میرفت، برای چند دقیقه سکوت کرد، سعی داشت خودش رو قانع کنه تا دلیل این تصمیمش رو به ارباب روشنایی توضیح بده. با کمی تعلل لباش از هم باز شدن "الان مشکلی با این زندگی ندارم ولی... ولی... خوب میدونم بلاخره زمان منم تموم میشه و با زندگی به عنوان فراری ساکن دنیای میانی چیزی جز تاریکی در انتظارم نیست..." گوشه لب و ابروهای شیومین کمی بالا رفت "فک میکردم... زندگی توی تاریک چیزیه که میخواستی... برای همین از اون صخره پریدی... اینطور نیست؟"
به وضوح میشد اشکی که توی چشم سه کیونگ حلقه زد رو دید و بغضی که بهش اجازه درست نفس کشیدن رو نمیداد "من عشق میخواستم... چیزی که نصیبم شد نفرت بود... لحظه ای که پریدم فقط میخواستم از نگاهای پر از اندوه اون فرار کنم، اینکه میدونستم من دلیل درد توی وجودش هستم... داشت نابودم میکرد ولی به خودم قبولونده بودم ازش متنفرم.... من از تاریکی میترسم.... خوب میدونم هر کدوم از ما که بمیره به تاریکی تبدیل میشه بخشی از وجود لوسیفر میشه و برای ابد باید توی تاریکی وجود اون زندگی کنه.... من از این میترسم... میدونم لیاقت یه زندگی جدید رو ندارم و نخواهم داشت... ولی اگه قرار نابود شم نمیخوام توی تاریکی نابود شم"
شیومین کمی جلو امد و به ارومی اشکی که روی گونه سه کیونگ لغزید رو پاک کرد "نمیترسی گیر بیوفتی؟ میدونی که اگه بگیرنت..." حرفش با حرکت سریع سر سه کیونگ نصفه موند "مردن در حال تلاش برای آزدی بهتر از اینکه بی مصرف یه گوشه بشینم تا روزی که سرنوشت نابودیمو رقم بزنه..."
-----------------------------------
قطره اشکی از روی گونه اش روی دست تاعو لغزید و به سختی لبخند زد، میدونست اتفاقات خوبی پیش روش نیست ولی به خودش قول داد دووم بیاره باید دووم میاورد و آخرین قطعه پازل رو تکمیل میکرد وگرنه با یه کار ناتمام باید برای همیشه این دنیا رو ترک میکرد.

ادامه دارد.... (خب دیگه قسمت سختش تموم شد از اینجا به بعد نوشتنش راحت تره خیلیش نموندهههه خیلییییی کم شاید 2 یا 3 قسمت :D)
اولین نکته اسم این قسمت به معنای هوای دم صبحه که نه کاملا روشنه و نه کاملا تاریک جایی که تشخیص روشنایی از تاریکی خیلی هم آسون نیست
*کای و دی او وقتی انسان بود توسط سه کیونگ کشته شدن و هر دوشون پیش لوکا اموزش دیدن کای وقتی میخواست شکارچی شه و دی او حالا که محافظ شده بود
*منظورش تیپ س.ک.سه اینجا منظورش B.D.S.M هست.
#اعتراف میکنم قسمت جنگیدن سه کیونگ با رانده شده‌ها صحنه یه فیلم بود که به شدت عاشقش هستم و خب هرجوری فکر میکردم فقط و فقط برای اون صحنه تصاویر اون فیلم جلو چشمم می امد، زیباترین تصویری بود که میشد خلق کرد پس ازش استفاده کردم. دوست ندارم چیزی که من خلق نکردم رو به نام خودم بزنم پس اون صحنه ها رو کاملا کردیت میدم به قناری مو بلوند و قشنگم...

Healer I [Completed] Where stories live. Discover now