Sehun pov
صبح وقتی بیدار شدم کای برگشته بود به تعمیرگاه صبحونه اش رو اماده کردم و بردم توی تعمیرگاه حتی برنگشت نگاهم بکنه دوباره شده بود همون گنده همیشگی، غذای زیادی از شام دیشب که بکهیون درست کرده بود مونده بود انگار برای یه لشکر شام پخته بود اونم وقتی که کای حتی از اتاق بیرون نیومد و من میل زیادی به غذا نداشتم ولی طعم غذاش اینقد خوب بود که بیشتر از چیزی که فک میکردم خوردم یه مقدار برای ناهار خودم برداشتم بقیه اشم خوشکل کردم گذاشتم توی فر که کای نفهمه از غذای دیشب مونده و گرنه کله ام رو میکند با عجله از خونه امدم بیرون توی خودم انرژی زیادی حس میکردم بلاخره تموم شده بود میتونستم مث یه آدم عادی برم مدرسه حتی اگه دوستشم نداشتم
با ورودم به مدرسه آقای چویی که دم در وایستاده بود و به بچه ها گیر میداد پوشه توی دستش رو گرفت جلو سینه ام و مانع ورودم شد
"اوه سهون میبینم که کاملا سر حالی"
"صبح بخیر آقای چویی بله همینطوره"
"چیزی رو فراموش نکردی؟"
یکم فکر کردم، بعد به سر و وضعم نگاه کردم کاملا مرتب بودم دیشب دو ساعت تموم داشتم دکمه میدوختم والان شکل یونیفورمم درست بود با تعجب بهش نگاه کردم و گفتم "ببخشید متوجه نمیشم؟"
"که متوجه نمیشی چپ و راست که غیبت میکنی، معلماتم میگن همش تو کلاس خوابی و حالا هم که بدون ولی گرامی امدی. مگه بهت نگفتن باید با ولیت بیای؟"
یه دفعه دوزاریم افتاد یاده نامه افتادم و البته تلفنی که چانیول جواب داده بود، مِن و مِن کردم قبل از اینکه دهنم رو باز کنم و بهونه بیارم آقای چویی گفت "خودم شخصا دیروز باهاش صحبت کردم کاملا سالم بود و خوشبختانه بیماریشم خوب شده بود امروز قرار بود بیاد"
امدم بگم سرش شلوغ بود بعد از یه هفته مریضی ولی بازم نذاشت حرف بزنم "همین الان میریم از دفتر باهاش تماس میگیرم خودت حرف میزنی میگی اگه امروز تا اخر وقت نیاد مدرسه از فردا تو هم خونه میمونی تا تکلیف ما مشخص بشه"
توی دلم گفتم اخه چه گیریه اینو ببینین، میخوام بدونم چی میشه نبینینش آخه... ولی حرفی نزدم باهم توی مدرسه رفتیم پشت میزش نشست و شماره تماسی که توی پرونده ام بود رو برداشت و تماس گرفت من منتظر بودم هر لحظه تماس قطع بشه و راحت بشم که بعد از زنگ 6ام صدای بم و مردونه کای شنیده شد آقای چویی گوشی رو سمت من گفت و با قیافه حق به جانب بهم نگاه کرد گیر کرده بودم مجبور شدم گوشی رو بگیرم صدام رو صاف کردم
تمام سعی ام رو کردم لغاتی پیدا کنم که توی دایره المعارف کای بی ادبی نباشه و از طرف دیگه از نظر آقای چویی عجیب به نظر نیام مجبور بودم یکم غیر رسمی حرف بزنم میدونستم احتمالا توی دردسر میوفتم ولی چاره ای نبود "اوووهممم سلام ببخشید مزاحم کارت میشم از مدرسه زنگ میزنم"
YOU ARE READING
Healer I [Completed]
Fanfictionعنوان: Healer نویسنده: xee ژانر: تخیلی، ام پرگ تعداد قسمت: 69 زوج ها: کایهون، کایسو، چانبک، شیوهان، کریسهو تاریخ شروع: Jun 28, 2015 تاریخ پایان: Oct 15, 2016 توضیحات: چیکار میکردین اگه میفهمیدین مردین و تنها راه فرار از تبعید به جهنم برای شما امضای...