6 ژوئیه 2010 Sung-Ae Hospital
"دکتر اوه، دکتر... همراه مریض تخت 14 چندبار امده و میگه مریضش حال خوبی نداره میشه..." حتی زحمت بالا اوردن سرش از توی کتاباش رو به خودش نداد "اون تازه سقط کرده، معلومه که نباید حالش خوب باشه، داروهایی که بهش تزریق کردن چه عوارضی داره پرستار مین؟"
دختر جوون سرشو پایین انداخت "میدونم دکتر که تهوع عادیه ولی... مادرش میگه مرتب آب میخواد... بنظرتون.."
با کلافگی سرشو از توی کتابش بیرون کشید، باید تا فردا عصر این مقاله رو آماده تحویل به ماهنامه میکرد وگرنه نوبتش رو برای چاپ از دست میداد و چند ماه دیگه باید منتظر میموند "پرستار مین، اونو از یکی از مجهزترین بیمارستانای شهر به اینجا منتقل کردن، تمام کارای لازم هم براش انجام شده، فقط چون نمیتونسته خرج بیمارستان خصوصی رو بده آوردنش بیمارستان ما پس نگران نباش و بذار کارمو بکنم باشه؟" پرستار جوون با ناراحتی سرش رو تکون داد و از اتاق پزشکان بیرون امد
5 ساعت بعد
پرستار با چشمای خیس از اشک ایستاده بود و اجازه میداد مادرِ زنه جوونی که همین چند لحظه پیش در اثر خفگی ناشی از سقط ناقص جلو چشم همشون تلف شده بود اونو بزنه، با اینکه تمام تلاشش رو برای نجات این زن که به سختی 21 سال داشت کرده بود ولی هنوزم خودش رو مقصر میدونست، شاید اگه بیشتر سعی کرده بود دکتر اوه رو متقاعد کنه این زن الان زنده بود.
دوتا پرستار دیگه به سختی مادرِ دختر رو که خودشم سن زیادی نداشت و همین چند دقیقه قبل تنها بچشو از دست داده بود از پرستار مین جدا کردن، سرِ پرستار جوون هنوز پایین بود ولی با شنیدن حرفای پزشک مسئول مغزش برای چند لحظه قفل شد "پرستار مین... پرستار مین با شمام بیمار رو تمیز کن و تحویل سردخونه بده"
تنها چیزی که مین هیونا در لحظه میتونست بهش فکر کنه یه جمله بود 'همین؟ همیننن تمام حرف این زن این بود؟ یه زن چقدر میتونست سنگدل باشه؟ من تمام تلاشم رو برای این دختر کردم و هنوزم احساس گناه میکنم اون چطور میتونه انقدر راحت....' دیگه نتونست خودش رو کنترل کنه "تو یه موجود بی قلبی، تو باعث مرگش شدی و اصلا احساس گناه نمیکنی؟"
دکتر لبخند محوی زد "پرستار مین مرگ بخشی از شغل ماست، اگه نمیتونید باهاش کنار بیاید بهتره فکر یه کاره جدید باشید. جفت جنین سقط نشده بود و این توی پرونده اش ذکر نشده بود پس این اشتباه من یا تو یا بیمارستان ما نیست که پرونده اش کامل..." زنه جوون سمتش حمله برد "تو اسم خودت رو گذاشتی پزشک، تو ذره ای رحم و محبت توی دلت نداری، اگه فقط چند دقیقه دست از اون مقاله مسخره ات میکشیدی و مریض رو معاینه میکردی میفهمیدی مشکلش چیه"
با فشار دستای پرستار رو از یقه اش جدا کرد "اگه انقدر مطمئنی من مقصر مرگ این مریضم چرا گزارشم رو به امور داخلی نمیدی؟ هان؟" لباسش رو مرتب کرد و با لحن بی تفاوتی گفت "درسته چون میدونی نمیتونی اثباتش کنی و بعدش دیگه جایی توی این بیمارستان نداری پس بهتره یاد بگیری با احساساتت چطور کنار بیای"
YOU ARE READING
Healer I [Completed]
Fanfictionعنوان: Healer نویسنده: xee ژانر: تخیلی، ام پرگ تعداد قسمت: 69 زوج ها: کایهون، کایسو، چانبک، شیوهان، کریسهو تاریخ شروع: Jun 28, 2015 تاریخ پایان: Oct 15, 2016 توضیحات: چیکار میکردین اگه میفهمیدین مردین و تنها راه فرار از تبعید به جهنم برای شما امضای...