09.Exhaustion

1.2K 240 9
                                    

چراغای خونه خاموش بود که وارد خونه شدن سهون هنوز داشت به رئیس بازی‌های سوهو میخندید که با شنیدن یه صدا از نشیمن سر جاش خشک شد

"انگار خیلی داره بهت خوش میگذره" صدای سرد و بی‌روح کای تمام بندای بدن سهون رو میلرزوند بدنش شرو کرد به لرزیدن سوهو تا متوجه شد دست سهون رو گرفت

کای توی تاریکی روی مبلی که به راهرو دید داشت نشسته بود سهون و سوهو اونو نمیدیدن ولی از صداش معلوم بود اصلا خوشحال نیست

سوهو با جسارت گفت "سهون خسته اس میره بخوابه" به سهون با اشاره فهموند که بره توی اتاقش ولی سهون بیشتر از 3تا قدم نتونست برداره کای لیوان شرابی که توی دستش بود رو مستقیم سمت سهون پرت کرد که با فاصله چند سانت از کنار سر سهون رد شد و به دیوار خورد و خوورد شد چندتا از تیکه هاش روی صورت سهون خراش انداخت. خون توی رگای سهون یخ زد

"کـــــای" سوهو سر کای داد زد اما کای از جاش بلند شد و امد توی راهرو روبروی اون "تو بهتره از خونه من بری بیرون من امشب خیلی با این عزیز کرده کار دارم"

"من هیچ جا نمیرم... سهون فردا باید بره مدرسه باید پیشش بمونم"

کای نگاه وحشتناکی داشت نگاهی که سهون حتی با اینکه پشتش بهش بود میتونست حسش کنه

"از. خونه. من. برو. بیرون"

سوهو ساکت سر جاش موند سهون نمیدونست چیکار کنه

کای بی توجه به سوهو که بهش خیره شده بود سمت سهون برگشت انگشتای کشیده اش دور بازو سهون حلقه کرد اونو از دنبال خودش کشید "تو با من میای"

سوهو بازم سر جاش موند میدونست وظیفه سهونه چیه و میدونست اجازه نداره تا وقتی جون سهون در خطر نباشه جلو کای رو بگیره با صدای کای به خودش امد"بهتره قبل از اینکه عصبانی بشم خودت گورت رو گم کنی" سوهو اعتنایی نکرد ولی سهون دقیقا متوجه منظور کای شد "هیونگ برو خودم درستش میکنم" سهون از جملاتش متنفر بود متنفر بود از چیزی که بود از هیلر بودن که معناش اصلا خوب نبود ولی نمیتونست بذاره هیونگش کسی که بخاطر اون اینهمه کار کرده توی دردسر بیوفته میدونست که کای رحمی نداره پس با میل خودش دنبال کای به اتاق خوابش رفت.

کای در رو باز کرد سهون رو داخل هل داد و خودشم رفت داخل سهون هنوز میتونست سوهو رو ببینه که داشت بهش نگاه میکرد سهون میدونست چرا سوهو دخالت نمیکنه و ازش انتظاری هم نداشت و خیلی زود در جلو دیدش رو گرفت. کای با ضربه های آهسته اونو سمت تخت هل میداد "خوشحالی؟ با. چند. قطره. (با هر کلمه سهون رو بع عقب هل میداد) اشک تونستی خودت رو مظلوم جلوه بدی..." کای با لحن ترسناکی حرف میزد که سهون رو خیلی میترسوند سهون عقب عقب میرفت تا اینکه خورد به تخت به پشت روی تخت افتاد هنوز نمیتونست چهره کای رو درست توی نور کم ببینه.

Healer I [Completed] Where stories live. Discover now